روضههای مکتوب امروزی، 24 روایت متفاوت از مجالس روضه
جمعه 15 شهريور 1398 - 14:07:22
|
|
ایران پرسمان - روضههای مکتوب امروزی، 24 روایت متفاوت از مجالس روضه ٠ ٠ فرهیختگان / «در خاطرات خیلی از ما یک سومشخص پنهـــــان هــــست که بخش زیادی از نسبت امروزمان با محرم و عاشورا را مدیون او هستیم. سومشخصهای پنهان گاهی مادربزرگ، پدر و پدربزرگ هستند، گاهی استاد و غریبهای رهگذر. معمولا شخصیت پیچیده، فن بیان قوی یا توانایی منحصربهفردی ندارند، فقط ارادتی واقعی دارند و مهارت و شگردشان همین صداقتشان است. تنها ویژگی خارقالعاده آنها این است که سومشخص عاشقند. شاید در هیاهوی روزمرگی میزان دلبستگی و حرارتی که به ما منتقل کردهاند و عمق تاثیرشان در زندگیمان را فراموش کرده باشیم، ولی وقت نوشتن متنی درباره ارتباط خودمان با روضه و عزا خاطرات این اثرگذاران بیادعا برمیگردد و علاقه و نشانههایی که در ما جا گذاشتهاند، متن را پر میکند. شاید بهخاطر همین است که بیشتر روایتهای کتابی که در دست دارید ماجرای سرایت دلبستگی است و قصه دستبهدستشدن سرسپردگی.» گفتن از امام حسین(ع) برای هر کسی به یک نحوی است، اما در کتابها این قضیه متفاوت میشود، نفیسه مرشدزاده، مدیر نشر اطراف، کاری را شروع کرده که مطمئنا برای ماندگارکردن این راه چندین و چندساله قدم بزرگی برداشته است، کتاب «زان تشنگان» در ادامه دو کتاب «رستخیز» و «کآشوب» است که در دو سال گذشته با همت نفیسه مرشدزاده و انتشارات اطراف منتشر شده است. در ابتدای کتاب نوشته شده: «این کتاب مشتمل بر روایتهایی از آدمهای امروزی که از عاشقی و سرسپردگی به حسین(ع) میگویند. در این کتاب 24 نفر از اتفاقها و سومشخصهایی نوشتهاند که نسبت آنها را با رخداد سال 61 هجری تغییر دادهاند. 24 نفر از تجربههایی نوشتهاند که در دل این سنت عزا و در همین کوچهها و تکیهها شکل گرفته و دریافت و برداشت تازه با خودش آورده است. 24 نفر گزارشی صادقانه و عینی دادهاند از رویدادهایی که در همین روزها اتفاق افتاده، ولی روح آن حماسه و غم دیرین در آن جاری است.» حالا سه نفر از راویهای این کتاب و دو نفر از کسانی که کتاب را خواندهاند، برایمان نوشتهاند تا ما هم شاید بتوانیم دینمان را به حسین(ع) ادا کنیم. نوایی که از آن تشنهها به ما میرسد میثم رشیدی مهرآبادی، نویسنده وقتی اولین جلد از مجموعه «کآشوب» با همین عنوان به چاپ رسید، هنوز چند ماه بیشتر از آغاز رسمی فعالیتهای «نشر اطراف» نمیگذشت. کتابی با طرح جلدی ساده و دو رنگ که 23 روایت از روضههایی که زندگی میکنیم را به قلم 23 نفر از نویسندگان جوان و پویا در خود جای داده بود. عنوان «کتاب یک» نشان میداد که قرار است انتشار این مجموعه ادامه پیدا کند، اما از ناشری نوپا نمیشد توقع داشت مجلدات دیگر را بهموقع آماده و منتشر کند. سالبهسال، گیر و گرفتهای کاغذ و چاپ بیشتر میشد و هزینههای تولید چنین کتابی سر به فلک میگذاشت. با این همه، در آستانه محرم 1440 بود که دومین کتاب از این مجموعه با نام «رستخیز» منتشر شد و یک روایت هم از کتاب قبلیاش بیشتر داشت. در «رستخیز» نامهای شناختهشده کمتری بهچشم میخورد و گمان میرفت که با استقبال چندانی از سوی مخاطبان روبهرو نشود، اما چاپ اول آن که 5200 نسخه بود، نشان میداد دستاندرکاران نشر اطراف نسبت به فروش آن، اطمینانهای لازم را کسب کردهاند. امسال، کمتر کسی دنبال جلد سوم این مجموعه بود. طناب مشکلات مالی، گردن همه ناشران را زخمی کرده و برخی از آنها را به دار آویخته بود! اما نشر اطراف به مدد اهداف والا و مسیر متنوعی که برای خود انتخاب کرده بود، توانست گام سوم این حرکت را نیز چند روز قبل از محرم 1441 بردارد. فریاد العطش ز بیابان کربلا... «زان تشنگان» هنوز به عیوق میرسد نفیسه مرشدزاده که دبیر مجموعه «کآشوب» است در سومین جلد از این مجموعه نیز توازن خوبی بین نامهای شناختهشده و نویسندگان غیرمعروف برقرار کرد و البته یکنام که در جلد اول این مجموعه بود را دوباره تکرار کرد؛ مهدی شادمانی... . «مهدی شادمانی» که در کتاب کآشوب، یادداشت «واحد شمیرانی» را نوشته بود، در «زان تشنگان» هم «نخل چیذر» را نوشت و البته چند روز پس از انتشار این کتاب بود که دار فانی را وداع گفت. نام او که بعد از رفتنش، معلوم شد چه دوستان و همراهان متفاوت و رنگارنگی بین همه تفکرات و جناحبندیهای سیاسی و فرهنگی داشته، عاملی شد تا «زان تشنگان» بیشتر و بهتر دیده شود. آخرین مطلب این خبرنگار و نویسنده صبور در کتابی مرتبط با حالوهوای محرم و چند روز قبل از رحلتش درج شده بود و این فرصت خوبی بود تا رسانههای مختلف، این تقارن را بهانه یادداشتها و مطالب خود کنند. «زان تشنگان» در طراحی و گرافیک، شبیه «رستخیز» است و حتی در ویرایش و ریختشناسی روایتها نیز از دو کتاب سلف خود بهره برده، اما ویژگیای مهم دارد و آن جایگاه مهمش در اثبات خود و یاریرسانی به فروش دو جلد قبلی است. انتشار بهموقع و هوشمندانه «زان تشنگان» باعث شد مخاطبی که امروزه تشنه روایتهای ناب و دستاول است، خود را با مجموعهای حرفهای روبهرو ببیند و تصمیم بگیرد هر سه جلد مجموعه «کآشوب» را در کتابخانهاش داشته باشد؛ لذا احتمالا در همین روزها، دهمین چاپ کتاب «کآشوب» هم تمام شده و برای یازدهمینبار، غلتکهای دستگاه چاپ را تجربه کند. مجموعه کآشوب، آینه کوچک اما بیغباری بود که نشان داد چه روایتهای نابی در دل مردم و آیینهایشان وجود دارد که در هیچ جایی ثبت نشده و جز با این اقدامات ماندگار، راهی برای ثبت و گسترش آنها نیست. ناگفته پیداست این مجموعه در مجلدات دیگر خود، به روایتهای روضه و عزاداری در نقاط دیگر کشور نیز توجه بیشتری خواهد کرد و بیش از پیش، نقشش را در یکدل کردن حسینیان، ایفا خواهد کرد. این تجربه موفق، نشان میدهد روایتهای بیواسطه مذهبی حتی در موضوعاتی مانند اعیاد مذهبی، ماه مبارک رمضان، ایام فاطمیه و... نیز میتواند مورد توجه مخاطبان قرار گیرد. بیشک نشر اطراف در این مسیر سخت و پردستانداز نباید تنها بماند و یاری او وظیفه تکتک ماست؛ ما مخاطبان و البته «شما مسئولان...» سندهای مکتوب احسان ناظمبکایی، روزنامهنگار و راوی کتاب ناظمبکایی یعنی چی؟ این سوال همیشگی آنهایی است که کمی برایشان نامهای غیرمتعارف، عجیب است و میپرسند. پرسیدن این سوال برای رفقای مطبوعاتیام عادی بود و من هم سر فرصت و حوصله جواب میدادم. بهخصوص که توضیح مترادف میشد با اصالت و میراث مرثیه و توضیحاتی درباره تهران قدیم. چند باری هم در مجلات مختلف معنای نامم را در قالب یادداشتی نوشته بودم، اما فرصتی که خانم مرشدزاده در «زان تشنگان» برایم ایجاد کرد، ماندگارکردن روایت چرایی نام فامیلم است. حالا واردشدن این یادداشت به یک کتاب، آن را برای همیشه ماندگار کرده است چون هیچ مجموعهنوشتهای مانند کتاب نمیماند و مسیرش را در تاریخ مکتوب پیش نمیبرد. شاید در نگاه اول هر سه کتابی که نشر اطراف منتشر کرده است، ژورنالیستی بهنظر بیاید، ولی نکته مهم این مجموعه، آسانخوانی آنهاست. شاید چند سال دیگر همین روایتها معدود سندهای مکتوب از فضای اجتماعی ایران دهه 90 در محرم باشد. حامد عسکری، شاعر: زیستن روضه هر کسی نسبت به اتفاقهایی که میافتد نگاه متفاوتی دارد، وقتی یک برف معمولی میبارد، هزاران قضاوت، برداشت و نگاه متفاوت برای همین باریدن برف داریم. یک فیزیکدان، یک هواشناس، یک پیکموتوری، یک بچهمدرسهای، یک فوتبالیست، یک نویسنده، یک تئاتری همه اینها با شاخکهای حسی و دورنیشان، نگاه و دریافت متفاوتی نسبت به باریدن آن برف دارند. حسین بن علی(ع) در سال 61 هجری یکبار آن اتفاق عظیم را رقم زد و تمام تاریخ انگشتبهدهان ماندهاند و درحال تماشای او هستند. حماسه، تغزل، خانوادهدوستی، رعایت حقالناس و دستگیری دارد، از هر صنف و طبقه و قشری هم که نگاه کنید، در کربلا نماینده و آدم وجود دارد. آدم پولدار هست، آدم فقیر هست، درباره زهیر بن قین میگویند چندین شتر فقط مالالتجاره داشت، خدم و حشم و کلفت و نوکر داشت و از آن طرف «جون» به سید الشهدا میگوید من میدانم که منصب ندارم میدانم که سیاهم، میدانم که بوی بد میدهم و تو برای همین نمیخواهی من کنار شما کشته شوم. برایتان افت دارد. آن طبقه پولدار هست، «جون» غلام هم هست. این یعنی اینکه فرهنگ منطق دستگاه سیدالشهدا، اندازهای است که همه در آن جا دارند و امکان زیستن و زندگی در آن وجود دارد. یکی از کارهایی که ما انجام میدهیم و در این سالها اتفاق افتاده است، این است که مثلا یک تأسی به حضرت زین العابدین(ع) وجود دارد که میگویند ایشان وقتی آب میدیدند، گریه میکردند؛ سایه میدیدند، گریه میکردند؛ اگر میخواستند گوسفند بکشند، میپرسیدند آب به آن دادهاید و بعد گریه میکردند، این یعنی زیستن روضه. نشر اطراف حبابی که بالای سر خیلی از ماها باز میشد را جواب داد. این که ما میآمدیم جزئیات، المانها و منطق روایت روضه را در ذهن خودمان اینهمانی میکردیم و این «اینهمانی» صورت نمیگرفت مگر با یک نثر و متن خوب و شستهرفته و با فاصلهگذاریهای متن مدرن امروز و همچنین با کدهایی که در اول متن داده میشود و در اواسط متن کدها رمزگشایی میشود. انشاءالله خدا به خانم نفیسه مرشدزاده طول عمر بدهد که در نشر اطراف با دستخالی و حالخوب و قطعا با نظر و عنایت سیدالشهدا(ع) آمدند این کار را انجام دادند، یک کار قدبلند و شستهرفته ادبی که تا الان سه جلد آن منتشر شده است. انشاءالله خدا به خودشان و بچههای نشر اطراف طولعمر بدهد که ما بتوانیم همچنان از این جواهرات استفاده کنیم، با آنها زندگی کنیم و از آنها یاد بگیریم، آدمهایی که صاحب سبکند، آدمهایی که حسینیاند، استخوان خردکرده این دستگاه هستند. از تجربیات خودشان و با همان نگاه و ارادت قلبی به سیدالشهدا(ع) این روایتها را نوشتهاند. نفیسه مرشدزاده یاد داد که میشود در قرن 21 با حضور اینترنت، ماهواره، رسانه و مالتیمدیا هنوز نقب زد به صحرای کربلا و هنوز میشود با کاروان قدم زد و نفس کشید، صدای زنگوله شترها را شنید، صدای شریعه فرات را شنید و همه این اتفاقهای خوب را میشود دوباره تجربه کرد. «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» همین کار خانم مرشدزاده، گامی موثر بود برای اینکه ما بیش از پیش به این نکته اذعان و اعتراف کنیم. روحالله رجایی، راوی کتاب بیست و چهار منهای یک کم نیستند روزنامهنگارهایی که داستاننویس شدهاند یا برعکس. من کــــــــه در روزنامهنگاری هم کمیت لنگی دارم، اما هرگز خیال داستاننویسشدن را نــــداشتهام. اگر بگویم دوست نداشتهام دروغ گفتهام. درستش این است که خودم را مثلا فوتبالیست دسته دومی دانستهام که فوتبالیستشدن در لیگبرتر را دور و دیر میداند. راستش فکر میکنم با هم جور هم درنمیآید. نمیشود که ذهنت درگیر خبر و روزمرگیهای روزنامهنگاری باشد و بعد دل و دماغی هم برای داستاننوشتن داشته باشی. یک موجود دو زیست بودن که هم شش دارد و هم آبشش، کار من نیست و هرگز نخواستهام پا در کفش داستاننویسها کنم، البته اگر میکردم هم حکایت بردن عرض و آوردن زحمت میشد. همه اینها برای این بود که بگویم نام من قاچاقی در کتاب «زان تشنگان» قرار دارد. من اینکاره نیستم. اما خب، خیلی چیزها در این جهان سرجایش نیست و یکی هم همین اسم من در این کتاب خوش اعتبار و پرآبرو. این مجموعه نزد اهل کتاب به اعتبار دو نمونه قبلیاش یعنی کآشوب و رستخیز سربلند است و حتما نزد خود امام حسین(ع) هم آبرویی دارد. بنابراین اگر کتاب را خواندید، از 24 نویسندهاش که همهشان خوب نوشتهاند، نام من را منها کنید و یادتان باشد دست من خالیتر از چیزی است که فکرش را کنید. البته خوشحالم از اینکه در کتابی که سری اول و دومش را با شوق و حسرت خوانده بودم، چیزی را نوشتهام که بخشی از رویا و زندگیام بوده است. پدربزرگم کربلاییمحمدرحیم پیرمرد چیزفهمی بود که شوق و عشق کربلا را در دلم کاشت و بزرگترین ارثی را برایم گذاشت که میشد و میتوانست. فقط خواستهام از پیرمردی روستایی بنویسم که امام حسین(ع) را جور عجیبی دوست داشت. حکیم ساده و کوچکی که غریبترین حرفهای جهان را در سالهای کودکی در گوشم تکرار کرد. هنوز صدایش در گوشم است که رو به کربلا میایستاد و سعدی میخواند که: «تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم.» خیال کردهام اگر درباره او چیزی نمینوشتم و آنچه از او با چشمهای خودم دیده و با گوشهای خودم شنیده بودم را جایی ثبت نمیکردم، چیزی بزرگی به او بدهکار بودم. کربلایی محمدرحیم در چشم من عاشقترین مردی است که تاکنون در این جهان زیسته است. خواستم شما هم روایت این عاشقی را خوانده باشید، همین. پینوشت: یکی از داستانهای این کتاب را مرحوم مهدی شادمانی نوشته که او هم دلش زنده بود به عشق. لطفا امسال وقتی روضه میروید، همه آنهایی که محرم امسال نیستند را یاد کنید؛ کربلایی محمدرحیم و مهدی جان شادمانی را بیشتر. حامد شکیبانیا، راوی کتاب روضه مفصل چیزهایی هست که گوشه ذهنت سالها نشسته و منتظر است تا سر فرصت بیرون بپرد. این چیزها خاطرات معمولی نیستند، داستانهای گذرایی که رخ بدهند و برایت یادآوری خوش یا ناخوشی را ایجاد کنند، نیستند. اینها جایی در جوهرت نفوذ کردهاند و حتی مدتها قبل از اینکه خودشان بیرون بزنند، در همه اطوار، حرفها و کارهایت قابل ردیابیاند. «گوشه خرم» روایت هفتم کتاب مستطاب «زان تشنگان» هم برای من از همین خاطرههاست. درواقع خاطره نیست، مجموعهای از وقایعی است که با هم چندین سال فاصله دارند، اما درواقع یک قصه هستند. دوست دارم فکر کنم گرهخوردن این روایتها با داستان عاشورای حسین است که به آن اصالت داده است. این فاصله زمانی طولانی که یک قصه شخصی را از مجموعه خاطرات شکل دادهاند و رد آن هنوز برایم قابل لمس است، به خیالم شباهت اندکی است که با همه قصههای عاشورایی در طول تاریخ دارد. قصههایی که کمتر گرد زمان رویشان مینشیند و برترینش -که خود داستان کربلاست- اساسا با گذر زمان گویا نسبتی ندارد و روزبهروز تازه است و صدالبته خونریز. و حالا از این کآشوب که در تمامی ذرات عالم است سهمی هم به ذرهای رسیده و روایت هفتم این کتاب تازه نوشته شده با انبوهی از امید و کاشکی است. نخستینبار که اسم کتاب کآشوب را شنیدم جا خوردم. «عجب اسمی»! شور و خروش از آن میبارید و آرام نمیگرفت. خود اسم کتاب برای خودش روضه مفصلی بود. وقتی گرفتمش، برعکس همه کتابهایی که خریدهام و از عطش دانستن آنچه نوشته شده، همان لحظه چند صفحهای را خواندهام؛ این کتاب چندان اصراری نمیکرد که بخوانمش. شاید چون خود اسم کتاب کار آن چند صفحه خواندن و سر درآوردن را به دوش گرفته بود. مهمتر از آن این بود که با مجموعهای روایت سروکار داشتی که ریشهای در حقیقت دارند. کسانی نوشتهاند که بلدند چطور سر قلم را بچرخانند و آنچه را که باید بنویسند. کتاب را گرفتم و همانطور در شکل مشما پیچش چند ماه گوشه کتابخانه بود. هر وقت نگاهم به ردیف کتابها میافتاد، کآشوب با صدایی غریب حضور خودش را اعلام میکرد. گمانم این بود که این صدا بعد خواندن کتاب میافتد، اما برعکس حالا که کتاب را میبینم، بهخصوص حالا که در قفسه کتابخانه در کنارش «رستخیز» و «زان تشنگان» نشستهاند، صدا غریبتر و جاندار است. دلشورهای به جانت میاندازد که انگار کاری را نکردهای، انگار چیزی را از قلم انداختهای یا عهدی را فراموش کردهای. نویسنده : عاطفه جعفری روزنامهنگار
http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/49732/روضههای-مکتوب-امروزی،-24-روایت-متفاوت-از-مجالس-روضه
|