ایران پرسمان
عقلانيت مطلق يا عقلانيت نسبي؟
شنبه 23 آذر 1392 - 11:02:58 AM
باشگاه انديشه

عقلانيت از پر مناقشه ترين مباحث در معرفت شناسي و فلسفه علم است.‏‎‎پيش از تعيين اينکه چه نظريه اي و يا چه عملي معقول است بايد معرفتي از خود عقلانيت داشته باشيم يعني اينکه بدانيم مفهوم عقلانيت چيست، موازين و معيارهاي عقلانيت کدامند و آيا عقلانيتِ مطلق و جهانشمول داريم و يا عقلانيت به نسبتِ شرايط، اهداف و مناظر تغيير مي کند.
دغدغه معرفت شناسان، فلاسفه علمِ معاصر و فلاسفه اخلاق بيشتر متمرکز اين بوده که چه باور و عملي معقول است و به نسبت توجه کمتري به چگونگي ارائه يک توصيف جامع از عقلانيت شده است.‏
معرفت شناسان برجسته اخير، اساسا بيان هاي متفاوتي از باور عقلاني را پيشنهاد کردند. بر طبق نظر مبناگرايان2، يک باور شخصي وقتي عقلاني است که فرد، استدلال کافي براي آن داشته باشد. آنها بر اين امر تاکيد مي کنند که استدلال بايد با مقدماتي ساخته شده باشد که براي فرد مبنايي و پايه اي باشد، يعني صدق آن گزاره هاي پايه براي فرد مسلم باشد.‏
اما در مقابل انسجام گرايان3، وجود مقدمات پايه اي را انکار مي کنند. آنها بر اين امر مصرند که باورهاي فردي، فقط در صورتي عقلاني اند که به طور مناسبي با هم انسجام داشته باشند؛ يعني طوري باشد که هر باوري با ساير باورهاي فردي، يک ساختار منسجم را تشکيل دهد.‏
اما نظر اعتمادگرايان4 خلاف اين است که يک فرد براي چيزي که به آن باور دارد بايد يک استدلال کافي داشته و يا توانايي ارائه استدلال براي آن را داشته باشد. آنها مي گويند که باور فردي عقلاني است اگر فرايندي که باور در آن به وجود آمده مورد اعتماد باشد؛‎‎خواه اين فرايند ادراکي، حافظه اي، استدلالي يا هر چيز ديگري باشد.‏
فلاسفه علم نيز اغلب معيارهايي را براي باور عقلاني پيشنهاد مي کنند که به طرز معناداري از يک سو با مبناگرايان و انسجام گرايان تفاوت دارد و از طرفي با اعتمادگرايان. ‏‎‎براي مثال آنها مي گويند که بين دو فرضيه در شرايط برابر، آن فرضيه اي عقلاني تر است که ساده تر بوده و باروري بيشتري داشته باشد.‏‎‎اما در ميان مبناگرايان،‎‎انسجام گرايان و اعتمادگرايان سنتي،‎‎ خاصيت سادگي و باروري به ندرت ذکر شده و کمتر به عنوان معياري براي پذيرش عقلاني مورد حمايت قرار گرفته است.‏
حال سئوال اينجاست که کدام يک از انواع مختلف برداشت ها از باور عقلاني، بيشتر‎‎قابل دفاع است؟‎‎ پاسخ به اين سئوال در گرو اين است که ما ابتدا درباره ماهيت عقلانيت صحبت کنيم. ‏‎‎بدون يک توصيف جامع از عقلانيت، ‎‎هيچ معياري براي قضاوت بين اينکه کدام برداشت، پذيرفتني تر از بقيه است، وجود ندارد.‏
شخص ‏S‏ ، هدف ‏X‏ و باور ‏Y‏ را براي فهم الگوها در نظر بگيريد.‏
1- الگوي‏ ارسطويي:‏S ‎‏ بعد از تفکري دقيق به باور ‏Y‏ مي رسد. ‏
2- الگوي‏ افراط گرايانه انفسي(ذهني): خود ‏S‏ به ‏Y‏ باور داشته باشد.‏
3- الگوي‏ افراط گرايانه آفاقي(عيني): در واقع باور ‏Y، فرد را به هدف مي رساند.‏
در اين صورت از منظر هرکدام از الگوها، محتمل است که باور ‏Y‏ ابزار مفيدي باشد که فرد ‏S‏ را به هدف ‏X‏ برساند.‏
هر کدام از اين الگوها نه تنها آشکارا مخالف شهود نيستند بلکه در يک مسير معين، هر کدام مي تواند به نحو آشکاري الگوي صحيح باشد.‏
حدود و ثغور عقلانيت ذاتاً مکتوم و مستور است. آنها از منظرهاي مختلفي قابل بررسي اند، اما اغلب، اين مناظر روشن و صريح نيستند. يعني وقتي ما ادعا مي کنيم که عمل يا باور يک شخص عقلاني است، منظور اين است که باورها واعمال وي مي تواند براي رسيدن به اهداف شخصي اش موثر باشد. يک ادعا درباره عقلانيتِ باورها و افعال شخصي، بايد ادعايي درباره اين باشد که چگونه آنها مي توانند به طور موثري منظومه کلي اهداف فرد را ارضا کنند.‏
تمامي ادعاهاي عقلانيت هدف محور5، يعني معطوف به هدف اند؛ آنها مدعياتي هستند درباره اينکه چگونه شخص به طور موثري مي تواند به وسيله باورها و افعالش، هدف خويش را دنبال کند.‏
سئوال اين است که کدام يک از دو مشي معرفت شناسي (در يک طرف انسجام گرايان و مبناگرايان و در طرف ديگر اعتماد گرايان) بيشتر مورد پذيرش است؟ اين سئوال که در معرفت شناسي کنوني بسيار مورد بحث قرار گرفته، فرض مي گيرد که اين دو نحله معرفت شناسي، برداشت هاي متعارضي از باور عقلاني را پيشنهاد مي کنند.‏
اما به نظر فولي تفاوت بين اين دو نحله چندان هم بديهي و آشکار نيست. طبق توصيف فولي از ماهيتِ عقلانيت، شايد مبناگرايي و انسجام گرايي از منظر ارزيابي ارسطويي که اهدافِ ذهنيِ آني را دنبال مي کند بهترين توصيف باشند.‏
بر عکس، منظر اعتمادگرايان، بهترين توصيف براي ارزيابي افراد، از اين نقطه نظر نيست. اعتمادگرايان مي گويند فرايندي مورد اعتماد است که در بلند مدت منجر به توليد باورهاي درست و عدم توليد باورهاي نادرست شود. اين تبيين اعتماد گرايان براي اهداف ذهني در دراز مدت، بهترين گزينه است. اين تبيين از منظر عيني است و نه از منظر ارسطويي (يعني از منظر ناظر خارجي که مي داند کدام باور در بلند مدت، عقايد درست توليد مي کند).‏
فولي سعي بر نشان دادن اين امر دارد که دو ايده متداول متضاد در معرفت شناسي، يعني از يک سو مبناگرايان و انسجام گرايان و از سويي ديگر اعتمادگرايان، رقباي اصيلي براي يکديگر نيستند. به عبارت بهتر آنها گونه هاي مختلفي از باور عقلاني اند. موازين نوع اول، يعني مبناگرايان و انسجام گرايان، براي ارزيابي باور شخصي که راجع به اهداف ذهني، آني و از منظر خود فرد هستند، مناسب اند. برخي اَشکال اعتمادگرايي براي ارزيابي باور شخصي در آينده و با توجه به اهداف ذهني، و برخي براي ارزيابي ديگران در ارتباط با اهداف ذهنيِ آني مناسب است؛ اما نوع ديگر اعتمادگرايي يک منظر خارجي را اتخاذ مي کند. با اين حال و علي‌رغم ماهيت ابهام آميز دعاوي عقلاني، ميان اين نظرات هيچ ناسازگاري جدي وجود ندارد و هرکدام مي توانند درست و برحق باشند.‏
معيارهاي پيشنهاد شده توسط فلاسفه علم نيز با معيارهاي معرفت شناسان سنتي تفاوت هايي دارد.‏
همان طور که پيش تر اشاره شد؛ عده اي از فلاسفه علم مدعي اند که بين دو نظريه در شرايط برابر، نظريه اي براي پذيرش توسط فرد عقلاني است که ساده تر باشد و همچنين به طور مشابه و در شرايط برابر نظريه اي معقول است که بارورتر باشد. ولي از منظر معرفت شناسان، مواجهه با اين مسئله که لزوما توصيه هاي کدام نظريه، قرين آساني و باروري است، بسيار دشوار خواهد بود. از اين گذشته، آيا جهان بدين صورت است که نظريات ساده تر و بارورتر، بهتراند؟ و اينکه آيا سادگي و باروري، خاصيت هايي بنيادي هستند که هر کس مي تواند در هر موقعيتي از آنها براي تعيين نظريه عقلاني استفاده کند يا اينکه آنها خواصي، مثلا برگرفته از بازسازي تاريخ علم اند؟
بنابراين از منظر معرفت شناسي صرف، معيار سادگي و باروري، آن گونه که فلاسفه علم در نظر دارند، مشکوک به نظر مي رسد. پس چرا بسياري از فلاسفه علم بر اين نکته تاکيد مي کنند که اين دو، خواصي بنيادي براي نظريات هستند؟ پاسخ فولي اين است که فلاسفه علم در پي عقلانيتي هستند که در فعاليت عمليِ علم، بدان پرداخته مي شود و اين نقطه نظر، بهترين نوعِ عقلانيتي است که مي توان نسبت به نقطه نظراتِمعرفت شناسانه محض، براي علم داشت. چون در شرايط مساوي بين نظريات (در علوم)، از نظرات ساده تر، آسان تر مي توان استفاده کرد، حتي اگر زياد هم به واقعيت نزديک نباشند.
رويکرد زمانمندِ (در طي زمان بودن) اهداف پژوهش هاي علمي، دليلي است براي اينکه باروري را به عنوان يک خاصيت براي گسترش نظريات علمي بپذيريم. يعني بر اين اميديم که پذيرش نظريات بارورتر، ما را به سمت واقعيت و صدق سوق دهد.‏
به عبارت ديگر اين جنبه عملي و پراگماتيک اهداف علمي است که تشريح مي کند چرا سادگي و باروري، خاصيتي عقلاني براي دانشمنداني است کهمي خواهند نظرياتشان را فرآوري کنند.‏
بنابراين اين ايده برداشت مي شود که تفاوت متناظري بين عقلانيت علمي و عقلانيت معرفتي وجود دارد و اين ممکن است که نظريه ‏T‏ براي فرد ‏S‏ به لحاظ عقلانيت علمي قابل باور و از ديدگاه عقلانيت معرفتي قضاوت درباره آن بلاتکليف باشد. زيرا اولا عقلانيت علمي و عقلانيت معرفتي اهداف متفاوتي دارند و ثانيا هرکدام از آنها مرتبط با زيرزير مجموعه اي از اهداف مي شوند.‏
با توجه به اختلاف مناظر و تعدد اهداف و نبود يک منظر استعلايي در مبحث عقلانيت، شاهد گونه اي از نسبي گرايي6‎‎هستيم. اما ايننسبي گرايي، فرد را در انتخاب يک منظر براي تصميم در مورد نظريات فلج نمي کند؛ بر عکس، فرايندتصميم گيري مانند گذشته خواهد بود و اين نسبيت هيچ تاثيري ندارد(مگر مقابله با جزم انديشي).‏
مهمترين هدف فولي در اين مقاله، اين است که هرگاه ادعايي درباره عقلانيتِ باورها و افعال فردي وجود داشت، ما بايد دو سئوال داشته باشيم: معقول در نسبت با چه هدفي؟ و معقول از چه منظري؟


http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/287/عقلانيت-مطلق-يا-عقلانيت-نسبي؟
بستن   چاپ