در صحنه عمل اجتماعي و سياسي دو گونه ميتوان عمل کرد؛ در يک زمينه اين ديدگاه غالب است که ما موظف به انجام وظيفه هستيم. وظيفهاي که آن را درست ميپنداريم و ديگر تعهدي نسبت به نتيجه نداريم. اين تفکر ميگويد؛ اين مساله در اولويت نيست که اجراي اين وظيفه نتيجه بخش خواهد بود يا خير. در اين ديدگاه ابتکارات عملي بروي عمل يا تصميم اجرا کننده تاثيري ندارد.
در ديدگاه دوم، براساس رويکرد پراگماتيستي محض، اين بحث مطرح است که ما ميخواهيم در عمل کار و برنامههايمان پيش رود و اهميتي ندارد اين کار درست باشد يا خير. به عبارت ديگر موضوع اصلي، عملي بودن کار است در حاليکه در تکليفمحوري تنها انجام تکليف و تعهد به اجراي تکليف اهميت دارد و نتايج عملي مورد توجه نيست. اين دو ديدگاه دو سوي يک طيف هستند و هر کدام در بردارنده آثار و نکات مثبتي هستند. نکته مثبت تکليفمحوري يا اصالت عمل آن است که افراد به پيشرفت جدي و ملموس برنامهها توجه دارند اما در همين ديدگاه ممکن است افراد در دام پراگماتيسم افتاده و براي پيشبرد اهداف خود و نتيجه گرفتن، اصولي را زير پا گذارند که اين امر خطرناک است. در تکليفمحوري اينکه فرد به اصول پاي بند باشد، ارزشمند است اما از سوي ديگر ممکن است گاهي ديدگاه خوبي را مطرح کنيم اما چون نتيجه اجتماعي خوبي را از آن دريافت نميکنيم، اجراي عمل فاقد نتيجه اجتماعي مثبت خواهد بود. تصور کنيد که رهبران اجتماعي اين ديدگاه را داشتند که ما ميخواهيم پيام الهي را به مردم ابلاغ کنيم و نتيجه و بازخورد اين پيام در سطح اجتماع براي ما اهميتي ندارد. در اين صورت چنين اجراي وظيفهاي فاقد نتايج مثبت اجتماعي خواهد بود. به نظر ميرسد. مقام معظم رهبري راه سوميرا در پيش روي مسئولان و مقامات اجرايي کشور گشودهاند و آن عبارت است از اينکه در عين تعهد به اجراي وظيفه در سايه پاي بندي به اصول، به بازخوردها و نتايج اجتماعي وظيفه هم توجه شود. در راستاي اجراي اين فرامين، براي مسئولان مهم خواهد بود که نتايج اجراي وظايف در سطح اجتماع چگونه روان و اثرگذار خواهد شد. در اين چارچوب، ضمن تعهد به اجراي تکاليف و پاي بندي به اصول و ارزشها، به بازخوردهاي اجتماعي عمل هم توجه ميشود.
استراتژي اصولگرايان در فضاي جديد
در مقالهاي با عنوان آرمانگرايي و مصلحتگرايي اين نکته را شرح داده بودم که زماني مصلحت گرايي، استراتژي اصولگرايان ميشود. در اين حالت تنها نتايج عملي مهم است و ممکن است برخي اصول به دست فراموشي سپرده شوند. اما از سوي ديگر برخي آرمانگرايي را بهگونهاي تعريف کردهاند که هيچ توجهي به واقعيتهاي اجتماعي ندارد. اين ديدگاه اشتباه است و آثار منفي متعددي بهدنبال دارد و موجب ريزش بدنه اجتماعي حاميان ميشود. اصولگرايان طبيعتا بايد استراتژي خود را در ترکيب آرمان گرايي و مصلحت گرايي تعريف کنند. برخي از برنامهها، اهداف و سخنان مطلوب است اما شرايط اجتماعي اجازه طرح اين برنامهها و اهداف و سخنان را نميدهد. بنابراين بايد در چنين شرايطي يا سکوت کرد يا فرهنگسازي داشت. اما ديدگاههاي ديگري هم وجود دارند که ميتوان آنها را در سطح اجتماعي دنبال و اجرايي کرد؛ بهعنوان مثال اصولگرايان بايد آرمان گرايان مصلحت بين نيز باشند.
ضرورتهاي امروز اصولگرايي
امروز جريان اصولگرايي بايد چند مساله را در دستورکار خود قرار داده و به تناسب شرايط جديد نوعي بازسازي را داشته باشد. ابتدا در بحث معرفتي بايد تعريف درست و روشني از اصولگرايي ارائه شود. اصولگرايي که برخي اضلاع آن يکديگر را حتي در حوزه ايمان قبول ندارند، نميتواند تعريف درستي از خود ارائه دهند. تعريف بايد هم جامع باشد و هم مانع. ضرورت دارد که تعريف جديدي از اصولگرايي در شرايط جديد ارائه شده و اصول و خطي براي اصولگرايي تبيين شود. در واقع شکليابي هويت جديد اصولگرايي نيازمند تعيين حدود است، اين حدود نبايد آنقدر تنگ باشد که هيچ فرد و تفکر و جناحي در آن قرار نگيرد مگر تعداد محدودي و نبايد حدود اصولگرايي آنچنان موسع باشد که گويي اساسا تعريفي از اصولگرايي صورت نگرفته است. در چنين حالتي همگان خود را جزئي از جريان اصولگرايي تلقي ميکنند. بنابراين در حوزه معرفتي بايد تعريفي دقيق و روشن از اصولگرايي ارائه شود.
مساله ديگر ناظر بر حوزه ساختارهاست؛ ساختارهاي اصولگرايي بايد مشخص و روشن باشند. بايد معلوم باشد که تفکر سياسي و اجتماعي جريان اصولگرا در چه ساختارهايي جاري و مورد پذيرش است. به نظر ميرسد نهادها و ساختارهايي که قانون اساسي در نظام جمهورياسلامي آنها را پذيرفته و به آنها مشروعيت داده از قبيل حزب و سازمانهاي مردم نهاد و غيره، ساختارهايي هستند که جريان اصولگرا ميتواند از طريق آنها به رفتار سياسي دست زند. مساله ديگر تعريف روابط است؛ اصولگرايان بايد روابط خود را مشخص کرده و معلوم کنند که رابطه شان با دولت چگونه است؛ آيا حاميمحض هستند يا منتقد محض يا حاميانتقادي و غيره. در واقع در هر دولتي، جريان اصولگرايي بايد حدود روابط خود با دولت را تعريف و تنظيم کنند. به همين ترتيب بايد روابط با کادرهاي موجود نيز تعريف شود. مساله ديگر تعريف نقشهاست؛ يک حزب يا يک جريان در برههاي يک نقش را براي خود تعريف ميکند و در زماني ديگر، نقشي متفاوت را. گاهي اين نقش حاکمتي است، گاهي مردمي و گاهي مدني (حد واسط حاکمت و بدنه اجتماعي جامعه). اين در حالي است که بازنگري در ساختار فرماندهي يا مديريت جريان اصولگرايي نيز در شرايط جديد ضرورت دارد. اکنون مشخص نيست که چهرههاي شاخص در جريان اصولگرايي چه کساني هستند. ما شاهديم که در روند کانديداتوري، برخي چهرههاي از جانب جريان اصولگرايي نامزد ميشوند اما با برخي اصول اصولگرايي فاصله دارند يا خود را در زمره رهبران اصولگرايي معرفي ميکنند هرچند قبلا در چنينردهاي نبودهاند. اين مسائل نمونهاي از طغيان پروري است به اين معنا که فردي در مقطعي تلاش ميکند با برهم زدن نظم موجود خود را به قدرت برساند حتي با اينکه خلاف مصلحت جمعي در جريان اصولگرايي است. اين روند معقول نيست. از سوي ديگر اين سوالها مطرح است که آيا رهبران جريان اصولگرايي افرادي با سنين بالا و شخصيتهايي هستند که از قبل از انقلاب در اين جريان فعاليت ميکردند و نسل جوان راهي به کادر رهبري جريان اصولگرايي ندارد؟ آيا شيخوخيت ملاک است يا بايد نوعي کنگره اصولگرايان شکل گيرد که نظر جمعي در مورد هدايت اصولگرايي تاثيرگذار باشد؟ آيا تشکلها بايد تصميم گيرنده باشند و کدام تشکلها؟ آيا آنهايي که سابقه بيشتر سياسي دارند اما محبوبيت اجتماعي ندارند بايد رهبري جريان اصولگرايي را در دست گيرند يا احزابي که جديدا بوجود آمدهاند و نظم سابق را بر هم ريخته و گروهي را دور خود گرد آوردهاند و يا مجموعي از هر دو طيف؟ اينها سوالاتي است که جريان اصولگرايي بايد به آن پاسخ دهد. تنها در سايه پاسخ درست به اينگونه ابهامات و تدوين برنامهاي روشن، جريان اصولگرايي ميتواند به نتيجه برسد. در اين ميان دسته بنديهاي مختلفي از جريان اصولگرايي ارائه ميشود. البته طبيعي است که هر جريان کلاني در درون خود با يکسري جريانهاي فرعي مواجه است که بايد روابط ميان هر کدامشان با يکديگر و روابط کل مجموعه با مجموعههاي بيروني تعريف شود. اگر تعريفها مشخص نشوند، افراد در جريان کلي مديريت دچار تناقض نقش شده و عملا جز ايجاد آشوب نتيجهاي عايدشان نخواهد شد. بنابراين بايد تعريف مشخصي از شريانهاي فرعي جريان اصولگرايي ارائه شده و شاخصهها و ملاکها تبيين شوند. در چنين حالتي، جامعه به راحتي ميتواند در برابر جريان اصولگرايي و گرايشهاي مختلف درون آن تصميمگيري کند.