ایران پرسمان
عالَم، فدک فاطمه است
سه شنبه 27 فروردين 1392 - 10:58:44 AM
برداشت هايي از خطبه حضرت فاطمه (س)

فاطمه اگر واجب بداند بلند مي شود و مي رود در اجتماع، مي رود در مسجد و حرفش را محکم و غرا مي زند. خطبه اي مي خواند که بداهه است اما شيوا و فصيح و منطقي. خطبه اي که تنها حرف از فدک نيست. از خيانت و فتنه اي است که روز به روز بيشتر مي شود. از تناقض ها و دروغ ها و بي عدالتي ها مي گويد. از عدالتي مي گويد که دستش را بسته اند. خطبه عربي اش لذت ديگري دارد که خودتان برويد دنبالش. اين جا نکات مهم اين خطبه را آورديم.

تصميم نهايي را گرفته اند. فاطمه(س) خبردار مي شود. به همراه زناني از خويشان و ياران راه مي افتد. جمعي از مهاجران و انصار نشته اند که وارد مي شود. پرده اي مي زنند.

فاطمه است و همه هم مي شناسند فاطمه را. اما خودش را معرفي مي کند، انگار که اين جماعت يادشان رفته است فاطمه را. پس با صدايي رسا مي گويد: «ايها الناس اعلموا اني فاطمه و ابي محمد... اي مردم من فاطمه ام و پدرم محمد است. اين حرف را نه يک بار که به طور مستمر مي گويم.» دوباره شفاف تر مي گويد: «اگر نسبت او را بجوييد و او را بشناسيد، در مي يابيد که او پدر من است و نه پدر زنان شما و برادر پسرعموي من است، نه برادر مردان شما»

مي نشيند و ناله اي مي کند. جمعيت گريه مي کنند. حضرت ساکت مي شود. مجلس که آرام مي گيرد، شروع مي کند: «الحمدا... علي ما انعم و له الشکر علي ما الهم و...»

گواهي مي دهد به پيامبر پيامبري خدا... چند بار هم با عبارت «پدرم» خطاب شان مي کند.

از پيامبر مي گويد و از خدماتش. از مراحل تربيت مردم توسط پيامبر مي گويد و از استقامت هايش. کم کم براي علي(ع) هم زمينه سازي مي کند تا مي رسد به اين جا که، هر گاه آتش جنگي به پا مي شد، پيامبر برادرش علي را در آن زبانه هاي آتش و فتنه مي انداخت و علي بر نمي گشت مگر اين که کار را تمام کرده بود و...

انگار که حضرت گوش شنوايي پيدا نمي کند. رو مي کند سمت قبر پاک پيامبر و درد دل مي کند با پدرش: «اي پيامبر! پس از تو خبرها و سختي هاي بزرگ رخ داد که اگر تو بودي چندان بزرگ نمي نمود. ما تو را از دست داديم، هم چون زميني که باران سرشارش را از دست بدهد... اي کاش پيش از تو مرگ به سراغ ما آمده بود...»

رو مي کند به انصار. از جوانمردي و نگهباني شان در دين مي گويد و بازخواست شان مي کند که: «آيا پدرم رسول خدا(ص) همواره نمي فرمود: حرمت هر کس در فرزندانش حفظ مي شود؟»

از مردم گله مي کند، از ايمان شان، از خيانت شان. «چنين کرديد با آن که هنوز از عهد و زمان پيامبر ديري نگذشته و زخم دل ما (در فراق پيامبر) هنوز باز بود...»

فاطمه از صبرش مي گويد و از دردش: «و ما در برابر فشارهاي شما مانند کسي که با کارد اعضايش را تکه تکه مي کنند، شکيبايي مي ورزيم و مانند کسي که سر نيزه بر شکمش فرو برند، پايداري مي کنيم.»

بعد از معرفي خودش، پدرش و همسرش و شناساندن مردم به خودشان، مي رسد به حق اش! به فدک. حالا سوالات اش شروع مي شود. يکي يکي جواب مي دهد. يکي يکي سرهايشان به زير مي افتد. همه را ميخکوب کرده است فاطمه. «اکنون شما مي پنداريد که ما را ارثي نيست؟....

کساني که در جنگ ها همراه پيامبر بودند به جايي مي رسند که حضرت مي گويد: «شگفتا اي فرزندان قبيله! (انصار) پيش چشم شما ميراث پدرم را به تاراج بردند و حال آن که انجمن و جماعت داريد و فرياد دادخواهي ام را مي شنويد و از احوالم آگاهيد...»

فاطمه با حرف هايش حجت را بر همه تمام کرد و در آخر خطبه اش هم آن ها را با خلافت و سلطنت شان تنها گذاشت: «اکنون اين شما و اين مرکب خلافت ارزاني تان باد! به آن محکم در آويزيد، اما بدانيد پشتش زخم و پايش لنگ است و داغ خشم الهي و نشان عار ابدي با او همراه است...»

http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/25/عالَم،-فدک-فاطمه-است
بستن   چاپ