ایران پرسمان
ساکنان برج فوتباليست ها در شهرک غرب
سه شنبه 27 فروردين 1392 - 10:54:46 AM
«خونه آقاي رحمتي تو همين برجه؟» سوال اول همه چيز را خراب مي کند اما اينقدر آدرس اشتباه در مورد اين برج داده اند که حتما بايد با همين سوال شروع کرد. مرد نگهبان چهره اش در هم مي رود؛ «چطور مگه؟» موهاي سرش چندان پرپشت نيست...
«آقاي فردوسي پور خانه من هم در همان برج است. مي دانم که شما قبل از برنامه نود مهمان کارلوس کي روش بوديد.» (نقل به مضمون) اين جمله هاي مهدي رحمتي به نوعي افشاگري در مورد همسايگي اش با کي روش بود. او که از تيم ملي خط خورده همه چيز را تقصير فردوسي پور مي دانست و در برنامه زنده رو کرد که از ملاقات مخفي مجري نود و سرمربي تيم ملي خبر داشته.

اما اين دو نفر تنها اهالي فوتبال آن ساختمان نيستند. برجي در شهرک قدس. برجي که دور تا دورش را شکل لامپ با دوربين امنيتي ريسه کشيده اند. برجي که فقط ضلع غربي اش يک ساختمان ديگر است و سه ضلع ديگر آزاد هستند. برجي با يک در پياده رو از سمت شمال و يک در پارکينگ در شرق و شمال. در شرقي براي ورود به ساختمان است و از در شمالي براي خروج استفاده مي شود.

برجي که مثل يک مرکز مهم از آن مراقبت مي کنند و حتي پارکبان هاي هر سه ضلع ساختمان براي امنيت بيشتر در استخدامش هستند. برج 24 طبقه اي که روي در ورودي اش هيچ نامي نوشته نشده و 22 طبقه عادي و دو طبقه پنت هاوس دارد. اين همان برج فوتباليست هاست. برجي که کارلوس کي روش، مهدي رحمتي و محسن بنگر در آن زندگي مي کنند.

«خونه آقاي رحمتي تو همين برجه؟» سوال اول همه چيز را خراب مي کند اما اينقدر آدرس اشتباه در مورد اين برج داده اند که حتما بايد با همين سوال شروع کرد. مرد نگهبان چهره اش در هم مي رود؛ «چطور مگه؟» موهاي سرش چندان پرپشت نيست، قدش هم کوتاه است.

زيرچشمي نگاه مي کند. انگار که مچ دزد را گرفته. جوابش نشان مي دهد که آدرس درست است اما کاملا جبهه دارد؛ «ما اجازه نداريم هيچ اطلاعاتي به شما بدهيم.» سوال دوم او را کلافه مي کند؛ «آقاي کي روش هم همينجا زندگي مي کنند ديگر؟» حس وظيفه شناسي در چشم هايش موج مي زند؛ «گفتم که نمي توانيم اطلاعات بدهيم.» سوال در مورد خانه محسن بنگر همانقدر که متعجبش مي کند، آرامترش مهم مي کند.

برج فوتباليست ها

مطمئن مي شود که همه چيز لو رفته و اين اطلاعاتي نيست که بايد مواظبش باشد. با لحن بهتري مي گويد: «امرتان را بفرماييد. فقط بايد بگويم اجازه نمي دهيم براي مصاحبه بالا برويد. قبلا هماهنگ شده که هيچ خبرنگاري وارد نشود.»

جواني با تي شرت قرمز و البته بي سيم به دست نزديک مي شود. لباس فرم نگهباني آبي آسماني است اما انگار لباس انتظامات رنگ قرمز دارد. او هم به تيم نگهبان اضافه مي شود؛ «اين برج با برج هاي ديگر فرق مي کند. در مورد اشخاصي که در اين خانه زندگي مي کنند هيچ اطلاعاتي نمي دهيم.»

گرفتن شماره مدير و چند تماس خيال نگهبان را کمي راحت مي کند. حالا اعضاي انتظامات به چهار نفر مي رسند و کمي نگه داشتن زبانشان سخت مي شود.

ورود به ساختمان معمولا از در پارکينگ انجام مي شود. براي همين نگهبان دم در ارتباط زيادي با صاحبخانه ها ندارد؛ «ما اجازه صحبت کردن با آنها را نداريم – به دوربين اشاره مي کند – فقط در حدس لام و عليک. اگر بيشتر شود اخراج مي شويم.»

شايد ورود بازيکنان از در پارکينگ باشد اما نگهبان حتما ميهمان هاي فوتباليست ها را ديده. مخصوصا که فردوسي پور شب قبل از آن برنامه نود معروف در ساختمانشان بوده، «مهمان ها معمولا از همين در وارد مي شوند اما عادل فردوسي پور آن شب از در پارکينگ وارد شد.»

او که روي دور افتاده از ورود نيلسون از اين در هم مي گويد: «اين ساختمان مي توانست يک فوتباليست ديگر هم داشته باشد. ميلسونهمان روزهاي اول اينجا آمده بود اما نشد که اينجا زندگي کند و رفت.»

شب قبل از برنامه نود احتمالا کارلوس کي روش نمي خواسته کسي بفهمد که فردوسي پور ميهمانش است اما نگهبان هاي اينجا مي دانستند. شايد هم مي خواسته ماشين مجري نود محفوظ باشد؛ «دليلش را نمي دانم اما از بالا هماهنگ شدکه فردوسي پور از در پارکينگ وارد شود.» اما چه کسي به رحمتي خبر داد که فردوسي پور در ساختمان بوده؟ اين سوال دوباره شرايط را به هم مي ريزد. از قرار، يکي از مسوولان نگهباني بايد پيش رحمتي خودشيريني کرده باشد و به او خبر داده فردوسي پور در خانه بوده. اين سوال دوباره وظايف را ياد نگهبان مي اندازد؛ «با آقاي مدير هماهنگ کرديد؟ چرا صحبت هاي اين خانم با دفتر مدير طولاني شد؟»

نگهبان استقلالي، نگهبان پرسپوليسي

پيرمردي به جمع نگهبان ها اضافه شده. او هم از جمله کليدي شروع ميکند که اينجا کسي با صاحبان خانه حرف نمي زند اماجو که مي گيردش، جوري حرف مي زندانگار با همه شان رفيق است؛ «بنگر از همه خوش برخوردتر است. مي گويد، مي خندد و تحويل مي گيرد. اگر پرسپوليس برده باشد که خوشحالي اش 10 برابر است و با همه بگو بخند مي کند.»

پيرمرد انگار پرسپوليسي است و يکي ديگرشان که لابد استقلالي است برايش کري مي خواند؛ «البته پرسپوليس زياد نمي برد» و همه مي خندند.

يکي شان اما خاطره خوشي از رحمتي ندارد؛ «رحمتي خيلي يخه. تحويل نمي گيره.» آن يکي که هوادار استقلال است اما نظرش فرق مي کند؛ «توي خودش است اما تحويل مي گيرد. من را «داداشم» صدا مي زند. خيلي مهربان است.» کسي چه مي داند؟ شايد همين نگهبان ورود فردوسي پور را لو داده باشد.

در مورد کارلوس کي روش هم نظراتشان فرق مي کند؛ «به کي روش سلام مي کنيم، اصلا نگاه نمي کند. کلا هميشه از طرفي مي رود که کسي نباشد.» يکي از نگهبان ها اما حرف همکارش را قبول ندارد؛ «يک بار همان اوايل به او گفتم hello حالا هر دفعه مرا ميبيند علامت پيروزي نشان مي دهد.»

نگهباني که پشت ميز نشسته يک دفعه خبردار مي شود که جمع خيلي خودماني شده. همزمان عذاب وجدان کاري مي گيرد و بحث را قطع مي کند؛ «با دفتر هماهنگ کرديد؟» اين همان سوالي است که باعث مي شود از ساختمان بيرونمان کنند!

کي روش پاساژ نمي رود

«خوب شد دعوتش نکرد تيم ملي!» اين جمله را مشتري مغازه مي گويد. پيرمردي که احتمالا دهه ششم زندگي اش را تجربه مي کند. قدش بلند است. موهاي جوگندمي کوتاهي دارد و صدايش هم کلفت است. هيکل و مدل ايستادن و تيپش عين افسران بازنشسته ارتش است.

خوبي اش اين است که برخلاف صاحب مغازه فوتبال را هم دنبال مي کند. او در تمام مدتي که در موردخانه رحمتي و کي روش حرف زده مي شود مشغول ور رفتن با کفش خود است.

يکي از فروشنده ها اصلا مهدي رحمتي را نمي شناسد. ظاهرا رحمتي تا به حال براي خريد به پاساژ کنار مجتمع مسکوني شان نرفته. البته براي او کارلوس کي روش و ولاسکو هم خيلي فرقي نمي کنند. فقط همين را مي داند که مربيان خارجي خوبي در فوتبال و واليبال داريم.

آن يکي فروشنده اما نود را دنبال مي کند [سوال: اين دو نفر صبح سه شنبه در مورد چه چيزي با هم حرف مي زنند؟] داستان به همسايگي کي روش و رحمتي که مي رسد، پيرمرد کارش را ول مي کند و مي آيد وسط بحث؛ «خوب شد دعوتش نکرد تيم ملي. مگه تيم ملي بچه بازيه؟ يه روز قهر کنه، يه روز آشتي؟» استقلالي است و روي قديمي بودن تعصبش هم کلي تاکيددارد.

فروشنده اما پرسپوليسي است و حوصله بحث کردن هم ندارد؛ «مهدي رحمتي ام خوبه. کي روش بايد باهاش کنار بياد.»

به هر حال دو فروشنده اين مغازه و و مشتري فوتبالي شان رحمتي و کي روش را در پاساژ نديده اند. اکثر فروشنده هاي اينجا همينطورند. فقط فروشنده دو مغازه جلوتر محسن بنگر را يک بار در پاساژ ديده و مي گويد: «آدم خوش برخوردي است.»

البته خودش با او حرف نزده. برخورد بنگر با مردم را ديده که مي گويد «فک کنميه ماه پيش بود که با دخترش اومده بود پاساژ ... دختر داره ديگه؟ ... فک کنم خريد داشت ... يکي از مشتري ها با او حرف زد و بنگر هم خيلي خوب برخورد کرد ... سر در نياوردم که چي خريد ... مشتري اومد رفتم تو مغازه.»

کارگران، کارآگاهان

نزديک ترين مغازه تا برج همان پاساژ سر خيابان اصلي است. رفت و آمد ماشين داخل خيابان زياد است. اکثرشان براي خريد در پاساژ آمده اند و ماشين شان را پارک کرده اند. اينجا. پارکبان آب پاکي مي ريزد روي دستمان؛ «مگه نمي دونيدمديريت اينجا چه جوريه؟ اينجا هيشکي نمي دونه که کي روش و رحمتي تو اين ساختمون زندگي مي کنن. من هم نمي دونم.» مدل صحبت کردنش در مورد مديريت ساختمان بزرگنمايي عجيبي دارد؛ «کي روش، رحمتي و بنگر هيچ وقت از در پياده رو تو نمي روند که من يا کس ديگري آنها را ببينيم.»

تنها شانس، ساختمان نيمه کاره، روبروي برج است. ساختماني که کارگرانش 24 ساعته بيرون هستندو خيابان را تماشا مي کنند. راننده نيساني که همان حوالي پارک کرده ادعا مي کند که کي روش را يک بار ديده. قدش کوتاه است و کمي هم لهجه آذري دارد؛ «بعد از بازي ايران و کره جنوبي پشت چراغ قرمز پايين برج، کي روش را ديدم. راننده داشت. برايش دست تکان دادم. علامت پيروزي نشان مي داد و مي خنديد. خيلي خوشحال بود.»

مرتضي ميگويد ميداندکه خانه کي روش در همين برج است اما از جاي دقيقش خبر ندارد؛ «دو بار ديگه ديدم که ماشينش ميره توي پارکينگ همين برج. مطمئن شدم که همينجاست.»

او البته از ماجراي مهدي رحمتي هم خبر دارد؛ «مي دونم رحمتي هم همينجاست. در برنامه نود شنيدم. رحمتي رو هيچ وقت نديدم.» مهدي رحمتي بايد در تيم ملي بماند. اين را مرتضي مي گويد؛ «رحمتي خيلي خوبه. دانيال داوري کيهآخه؟ ايد يه کاري کنن رحمتي برگرده.» اين را که رحمتي خودش از تيم ملي رفته هم قبول ندارد و فکرهاي عجيب و غريب مي کند: «اين پرسپوليسيا نمي خوان استقلالياي تيم ملي زياد بشن.»

چرا ستاره ها شهرک قدس را براي زندگي انتخاب مي کنند؟

مردم فوتبال نشناس

اينجا – منظور شهرک قدس است – مردم فوتبال را از سبد خانواده حذف کرده اند. اينجا کمتر کسي ارتباطي با اين ورزش دارد. شايد هم فوتبالي ها خانه نشيني را ترجيح مي دهند. آدرس برج فوتباليست ها در شروع خيلي عجيب و غريب بود: «همان برج استيلي اينها».

اين آدرس اشتباه باعث شد دنبال برج فوتباليست ها کل شهرک را دور بزنيم. اولين نتيجه دور زدن اين بود: «مردم ارتباطي با فوتبال ندارند.» نگهبان هاي برج هاي مختلف وقتي با سوال: «خانه مهدي رحمتي اينجاست؟» مواجه مي شدند، جوابشان نه بود و جالب اينکه هيچ کدامشان حتي نمي دانستند مهدي رحمتي کيست.

يک نگهبان با کلاس و خوش تيپ 28 ساله داشت که انگار نام چند صد صاحبخانه را حفظ است. او سريع جواب داد که در برج مرکزي و چند برج کناري مهماني به اين نام ندارند و وقتي متوجه شد مهدي رحمتي نام دروازه بان تيم ملي است گفت: «من تا به حال نام ايشان را نشنيده ام؛ اگر اينقدر معروف هستند، حتما در اين محل در موردشان حرف زده مي شد.»

داستان نگهبان چندين برج و حتي پارکبان ها و نگهبانهاي چند ساختمان در خيابان هرمزان هم همين بود. در خيابان هم چند نفري بودندکهب راي آدرس دادن به کمک پارکبان ها مي آمدند اما آنها هم نمي دانستندکه مهدي رحمتي دروازه بان استقلال و تيم ملي است.

آنها کي روش را هم نمي شناختند، چه برسد به بنگر. شايد به همين دليل است که بيشتر ستاره هاي فوتبال خانه هايشان را در همين محل انتخاب مي کنند که شناخته نشوند. جالب ترين ديالوگ براي پيدا کردن خانه کي روش با افسر وظيفه کلانتري شهرک بود. کلانتري اي که در آن حوالي واقع شده.

محمد که حتما مدرک ليسانس داشته که ستوان دوم شده، با شنيدن سوال: «شما مي دوني خونه کي روش در اين برج است يا نه؟» اول کمي شوکه شد، بعد پرسيد کي روش کيست و بعد هم جواب داد نه. وقتي که توضيح در مورد کي روش و رحمتي و بنگر کامل شد، جوابش اينطور بود: «اين گرانقيمت ترين برج اين دور و بر است. اگر اين فوتباليست ها اينقدر مهم هستند، بايد خانه شان در همين برج باشد.» راست مي گفت. برج مهستان خيلي عجيب و غريب بود اما خانه کي روش و رحمتي آن سر شهرک بود. شايد اين شانس ما بودکه يکدفعه اين همه فوتبال نشناس به تورمان افتاد يا شايد مردم فوتبال نشناس شده اند.

http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/23/ساکنان-برج-فوتباليست-ها-در-شهرک-غرب
بستن   چاپ