ایران پرسمان
اخلاق و عشق فقط در «قلمرو میان دو مرگ» می‌تواند روی دهد
شنبه 24 آذر 1397 - 9:17:58 AM
ایبنا
ایران پرسمان-هفته گذشته کتاب «چرا روانکاوی؟ سه مداخله» نوشته آلنکا زوپانچیچ فیلسوف معاصر اسلوونیایی و ترجمه علی حسن زاده با شمارگان هزار و 100 نسخه، 134 صفحه و بهای 16 هزار تومان از سوی نشر بان روانه کتابفروشی‌ها شد.

جذابیت کلام و منظومه فکری زوپانچیچ با نخستین کتاب منتشر شده او در ایران یعنی «کوتاه ترین سایه: مفهوم حقیقت در فلسفه نیچه» ترجمه‌ای از صالح نجفی و علی عباس‌بیگی معرفی شد. او متولد 1966 در اسلوونی است و در فلسفه شاگرد اسلاوی ژیژک و آلن بدیو بوده است. حسن زاده پیشتر کتاب «اخلاقیات امر واقعی: کانت، لاکان» زوپانچیچ را نیز به فارسی ترجمه و منتشر کرده بود.

کتاب سه فصل دارد و در پیوست‌های آن نیز یک گفت‌وگوی مطبوعاتی زوپانچیچ ترجمه شده است که شناخت خوبی از زندگی و منظومه فکری او را به مخاطبان ارائه می‌دهد. با حسن زاده گفت‌وگویی داشتیه‌ایم که در ادامه آن را مطالعه خواهید کرد. به پیشنهاد مترجم کتاب متن کوتاهی به قلم خودش پیش از آغاز گفت‌وگو منتشر می‌شود. این متن را با عنوان «سخنی درباره «سخن گفتن درباره کتاب» قبل از گفت‌وگو درباره کتاب» در ادامه مطالعه می‌کنید.

 «پس از این گفته لاکان که «مدارِ کلام منحرفانه است»، یا «فهم° بدفهمی است» و این گفته بکت که «Said is missaid» سخن گفتن و همرسانی کار بسیار دشواری است. کافکا نیز این نکته را به خوبی دریافته بود؛ در پایان مسخ می‌خوانیم: «آقا و خانم زامزا از شور و حرارتی که دخترشان بروز می‌داد، تقریباً همزمان دریافتند که او به دختری زیبا و خوش اندام بدل شده است. هر دو رفته رفته لب فروبستند و کمابیش ناخودآگاه با نگاه به هم فهماندند که کم‌کم باید برای او دنبال شوهری سربه‌راه باشند. دختر، گویی به تأیید رویاهای تازه آن دو، در مقصد جلوتر از آن‌ها از جای خود بلند شد و اندام جوانش را کش و قوس داد.»

 این جهان، جهانِ ابژه ـ ابزارهای در خدمت دیگری، که در آن «فهم فهم است» و حتی نیازی به زبان نیست و افراد همه چیز را «با نگاه به هم می‌فهمانند» و «همزمان درمی‌یابند»، با جهانِ گرگور فرسنگ‌ها فاصله دارد، جهانی که در آن هر کارِ او بدفهمیده می‌شود.

با این همه ما کتاب‌هایی می‌خوانیم، ترجمه می‌کنیم و اکنون درباره یکی از آن‌ها مصاحبه می‌کنیم، حتی سخنرانی می‌کنیم و به سخنرانی گوش می‌دهیم. چیز عجیبی است. البته نمی‌توان از واژه‌ها و ترکیب‌های متنوع واژه‌ها گریخت، زبان از بیرون و درون ما را می‌بلعد. و چقدر ساده لوحانه است آن شعرِ سهراب سپهری که می‌گوید: «به سراغ من اگر می‌آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا كه ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من!». منِ منسجم. منی که شبیه گلدان چینیِ ظریف است.

خنده دار است. امروز و در هیچ زمان دیگری، پناه بردن به داخل گلدان چینی نازک نمی‌تواند مشکل ما را حل کند. شاید این قطعه از پارسیفال واگنر بیشتر به کار ما بیاید: «همان نیزه‌ای تو را مداوا می‌کند که زخمی‌ات کرد.» شاید این همان «درنگیدن با امر منفی» هگلی باشد. و فکر می‌کنم این «درنگیدن با امر منفی» با این فرمول‌بندی بکت از Worstward Ho! بی‌ارتباط نباشد:
 «That little better worse. Till words for worser still. Worse words for worser still.»
پس اجازه دهید این گفت‌وگو کوتاه باشد و خواننده علاقه‌مند، که چه بسا خواننده‌ای بهتر از من باشد، خود به سراغ کتاب برود.»

زوپانچیچ در مقام فیلسوف علقه بسیاری به روانکاوی دارد. فلسفه و روانکاوی در دستگاه فلسفی روپانچیچ چه رابطه‌ای با هم برقرار می‌کنند؟

به نظر زوپانچیچ، برخلاف این برداشت پیش-افتاده که روانکاوی با فلسفه سر ستیز دارد، لاکان نظریه‌اش را همواره از راه دیالوگی با فلسفه و ادبیات می‌پروراند. خودِ کتاب‌های زوپانچیچ و ژیژک به خوبی نشان می‌دهند که چه نظام یا ضدنظامِ مفهومیِ قدرتمندی می‌تواند از پیوند فلسفه و روانکاوی به وجود آید. کاملاً مشهود است که در این کتاب‌ها از مفاهیم لاکانی برای گسترش مفاهیم فلسفی و از مفاهیم فلسفی برای گسترش مفاهیم لاکانی استفاده می‌شود. اتفاقاً از دید ژیژک و زوپانچیچ «امروز بیش از هر زمان دیگر به تحلیل فلسفی نیاز داریم؛ هم در مقام نقد ایدئولوژی و هم در مقام پژوهش هستی شناختی».
 

زوپانچیچ در فصل نخست درباره فروید صحبت کرده و در ادامه از امر جنسی به عنوان نقطه عدم انسجام هستی یاد می‌کند. چگونه از نظریه فروید به مساله عدم انسجام هستی می‌رسد؟

«چرا روانکاوی؟» از سه فصل تشکیل شده است که به گمانم مفهوم «رانه» بند رابط آن‌هاست. فصل نخست، درباره نظریه‌ روانکاوانه‌ جنسیت ــ لیبیدو و لاملا ــ بحث می‌کند و سپس به دربرداشته‌های هستی شناختی و سیاسی نظریه‌ جنسیت می‌پردازد. این فصل برای خواننده ایرانی می‌تواند جذابیت‌های ویژه‌ای داشته باشد. در آکادمیِ نهادیِ ایران بی فرهنگی عجیبی در خوانش فروید رواج یافته است. به دانشجویان آموخته می‌شود که فروید بی‌قید و بندی جنسی را اشاعه می‌دهد. این بی فرهنگی از خلط «معنای جنسی» با «امر جنسی» ناشی می‌شود، اما از دید زوپانچیچ درس بنیادین فرویدی این است که چیزی به نام امر جنسی در کار نیست. فقط امر جنسی‌ای هست که به‌مثابه ناهمترازیِ برسازنده‌ی موجودِ انسانی پافشاری می‌کند. برخلاف «سنت فلسفی» ما که یگانگیِ هستی-شناختیِ جهان را حفظ می‌کند، که خود این رویکرد برابر است با باور به امکان پذیری رابطه جنسی و باور به معنای جنسی. از منظر لاکانی، هستی ناتمام است و زوپانچیچ در فصل نخست این کتاب بحث می‌کند که امر جنسی نقطه عدم انسجام هستی است.

بحث درباره «علت» در فصل دوم کتاب انجام می‌شود. در روانکاوی از نظر زوپانچیچ مساله علت چه ارتباطی با مفهوم سوژه پیدا می‌کند؟

در فصل دوم، به رابطه میان آزادی و علت پرداخته شده است. در روانکاوی نیز مثل ایدئالیسم آلمانی پیوند بسیار نزدیکی میان مفاهیم سوژه و آزادی هست، اما نباید فراموش کرد که از دید لاکان سوژه معلول ساختار است. با این همه خودِ ساختار منسجم و بی‌اشکال نیست. پس سوژه نامی است برای نقطه عدم انسجام ساختار. به همین دلیل است که لاکان می‌گوید، «فقط آنچه کار نمی‌کند علتی دارد»، اما، این «علت» را نباید با علتِ به اصطلاح نیوتونی، خدای درونِ ماشین، که به صورت مفهومِ مرکزیِ علم درآمده، اشتباه گرفت. لاکان این «علت نیوتونی» را  «قانون» می‌نامد. او دقیقاً آنچه را که در این «قانون» وقفه می‌افکند «علت» می‌انگارد. به سخن دیگر، «علت» نامِ دیگرِ objet a است.

در فصل سوم نیز زوپانچیچ خوانشی نو و بسیار جالب از امر کمیک و امر غریب عرضه می‌کند. در اینجا هم او امر کمیک را، مثل مفاهیم «آزادی»، «سوژه»، «جنسیت»، «علت» و «لاملا» در ساحت رانه صورت بندی می‌کند و ارتباط آن با «اختگی» را می‌کاود. 

شما کتاب «اخلاقیات امر واقعی» زوپانچیچ را نیز ترجمه کرده‌اید. اگر در مقام مقایسه برآییم مفهوم مرکزی که زوپانچیچ در این دو کتاب مطرح می‌کند چیست و چه تفاوتی با هم دارند؟

به گمانم زوپانچیچ هم در «اخلاقیات امر واقعی» و هم در «چرا روانکاوی؟» در کنار دیگر چیزها و بیش از همه، به موضوع «قلمرو میان دو مرگ» می‌پردازد با این تفاوت که پرداخت به این موضوع در کتاب نخست، از منظری تراژیک است، اما در کتاب دوم، از منظری کمیک به موضوع نگاه می‌کند. در کتاب نخست، سیگنه یا سینی دوکوفنتن، قهرمان زن نمایشنامه کلودل، در «قلمرو میان دو مرگ» است؛ مثل امیلی ال. یا لل و. اشتاین در داستان‌های مارگریت دوراس؛ «تکه‌ای گوشت یا جسدی تپنده به مثابه ته مانده واقعی اختگی». در نتیجه، شاید بتوان گمانه زنی کرد که چرا لاکان در قسمت بالای گراف میل، سمت راست را با «اختگی» مشخص می‌کند. در کتاب دوم، بحث بر سر لاملا، نامیرایی و «دررفتگیِ برسازنده» آن است. در اینجا «سوژه»، به گمان من، مثل شخصیت‌های کارتونی کمیک، مثلاً موش و گربه، است که پس از رنده شدن یا سقوط از ساختمان 80 طبقه و هزار بلای دیگر نمی‌میرند یا نابود نمی‌شوند بلکه بلند شده و مثل قبل به کار خود می‌رسند. با قبول خطر ساده انگاری، شاید بتوان گفت که در هر دو کتاب بحث بر سر گذر از میل به رانه است. به نظر می‌رسد که، از دید زوپانچیچ، اخلاق و عشق فقط در «قلمرو میان دو مرگ» می‌تواند روی دهد.

http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/16249/اخلاق-و-عشق-فقط-در-«قلمرو-میان-دو-مرگ»-می‌تواند-روی-دهد
بستن   چاپ