بزرگنمايي:
پرسمان نیوز - در باب نسبت «سیاستورزی» و «علوم انسانی» در ایران امروز
بازیگران عرصه سیاسی در ایران، با وجود برخی هیاهوها چندان به «مبانی نظری» ادعایی خود - اگر اصولاً واجد چنین مبانیای باشند- پایبند نیستند؛ اثبات این ادعا چندان نیازمند مطالعه دقیق نیست؛ اندکی گشتوگذار در احوالات سیاسی گروهها و احزاب سیاسی، به ویژه آنجا که بنا به مقام و موقعیتی خاصی باید موضعی اتخاذ کنند، دعوی پیش گفته را تأیید میکنند. در وضعیت مألوف ما، موضعگیریها و تصمیم سازی ها، پیش از آنکه مبتنی بر بنیادهای نظری و حتی تجارب عملی متاملانه باشد، حول محور «مصالح فردی و گروهی» شکل میگیرد؛ تا آنجا که اگر از منظر مطالعهای پدیدارشناختی، دست به رفتارشناسی قول و فعلی سیاسیون در بازههایی مشخص بزنیم، عامل وحدتبخش و بنیادینی، در پس ظهورات و کثرات این رفتارهای سیاسی نمییابیم. در فقدان چنین عامل وحدت بخشی، گروههای سیاسی مجبور به ظاهرسازی و جعلی مبانی برای رفتارهای متناقض خود هستند. بهزعم نگارنده، ادامه چنین رفتارهایی، بهتدریج، منجر به نوعی «نو مینالیسم افراطی» در فضای بازیگری سیاسی شده است؛ به عبارتی، آنچه مانده است، یک سری مفاهیم کلی مجعول است که هیچ مدلول مشخصی در واقعیت ندارد.
بدیهی است ادامه این روند، حتی منجر به محتوازدایی بسیاری از مبانی و بنیادهای معرفتی پشتیبان نظام سیاسی خواهد شد. به دلایلی نظری که اکنون جای بحث پیرامون آنها در این مجال نیست، به دست دادن تعریفی وحدتبخش و فراگیر از «علوم انسانی» که همه صاحبنظران را دور یک میز بنشاند، تقریباً ناممکن است: بااینحال، از منظری کارکردگرایانه میتوان به «ذات ناگفته» این علوم، تقربی حاصل کرد. در واقع به جای آنکه بکوشیم به نحوی پیشینی، تحمیلی و فراتاریخی عناصر و مؤلفههای برسازنده این علوم را یک به یک برشمریم و سپس تلاش کنیم علوم انسانی موجود را به قامت این مفاهیم از پیش تعیین شده در آوریم، ابتدا باید راه توصیفگری پدیدارشناختی این علوم را براساس واقعیات زندگی و جامعه در پیش گیریم و بعد از تشخیص کارکردهای آنها در نظم دهی فضای فکری و سیاسی جامعه و دیگر شئون انسانی، مسیری برای به دست دادن تعریف یا تعاریف مقدماتی از چیستی این علوم باز کنیم. اهتمام به کارکرد علوم انسانی، دستکم در دوره ما برای عبور از تنگناهایی که حاکمیت و سیاست ورزی با آن مواجه است، راه کمخطرتری است تا نگاه ذات انگاری که درنهایت به طرد کنشگران سیاسی و نظریهپردازان حوزه علوم انسانی میشود. این کار برخلاف تعریف و تعیین پیشینی ذات و مفاهیم علوم انسانی، چندان دشوار نیست. مطالعه عملکرد هریک از علوم در قلمروهای متعددی که در آنها نفوذ داشتهاند، تعیین میزان اثربخشی آنها و کارکردشان در ایجاد مفاهیم تازه برای جهتدهی به افکار عمومی و هماهنگ ساختن فهم عمومی با رویکردهای کلان سیاسی و حاکمیتی ازجمله معیارهای عملی برای سنجش پسینی علوم انسانی است. فهم دقیق کارکردهای علوم انسانی با لحاظ شرایط تاریخی و انضمامی، امکانهای نهفته در این علوم را برای تسهیل و کارآمدتر کردن کنشهای سیاسی و سیاست ورزی برملا میکند. برای فهم این مدعا، ذکر برخی نکات اساسی ضروری است ۔ باید توجه داشت که آغاز و انجام علوم انسانی، «انسان» است؛ به عبارتی، موضوع این علوم انسان است و غایتی که برعهدهگرفتهاند، ایجاد شرایط مقتضیتر برای زیست مطلوبتر و رو به تعالی آدمی از منظر فردی یا جمعی است. همین اشاره را نشان میدهد.
سیاست به معنای عام کلمه، نحوه و طرز کنش افراد و حکومتها در نسبت با دیگران است؛ یعنی سوگیری فرد در برابر افراد دیگر و جهتگیری هر حکومت و ملتی با دیگر حکومتها۔ درواقع به معنایی موسع، سیاست، نحوه و وجهی از زندگی فردی و جمعی را نشان میدهد. از این منظره علوم انسانی که تماماً با قلمرو انسانی سروکار دارد، میتواند نقشی میانجی میان سیاست ورزی و واقعیتهای جامعه و راهبری ذهنی مردم را برعهده بگیرد؛ به عبارتی، علوم انسانی میتواند و باید شکاف میان تصمیم گیران و کنشگران سیاسی با سپهر عمومی و جامعه را پر کند. درواقع جامعه در کلیت خود، اگرچه واحدی هستی شناختی است که تعین فینفسه خود را دارد، هرگز نمیتواند سمتوسوی تکاپوی خود را فارغ از هسته سیاستگذاران سیاسی که در یک نظام واحد سیاسی تبلور مییابد، به سمت اهدافی مشخص پیش ببرد و این یعنی، جامعه در تمامیت و کلیت خود، نیاز به راهبری هدفمند دارد. بنیادهای این هدایتگری باید در متن فعال و خلاقانه علوم انسانی پایهریزی شود ۔ برای اینکه علوم انسانی، چنین نقشی را بهدرستی برعهدهگرفته و انجامش دهد، باید تا حد امکان که این امکان را مولفههای واقعی نظام سیاسی حاکم و واقعیتهای زندگی و حیات یک جامعه در نسبیتی دوسویه و در تعامل باهم تعیین میکند «رادیکال» باشند. رادیکال بودن این علوم، به معنای «افراطی بودن» نیست؛ رادیکال بودن علوم انسانی به این معناست که هریک از این علوم، ربط «اینجایی» و «اکنونی» خود را بیابند تا از این طریق، شایستگی فهم و تحلیل را بهدست آورند. علاوه براین، رادیکال بودن علوم انسانی هنگامی تحقق مییابد که شروطی ضروری ازجمله، «آزادی فکر»، «ابتنای تاریخی» و «انتقادی بودن» را در بطن خود واجد باشند.
به بیانی دیگر، وقتی علوم انسانی میتواند نقش میانجیگری را در میانه میدان سیاستورزی و حیات بالفعل اجتماعی بهدرستی ایفا کند که از انقیاد مطالبات نا اندیشیده، جناحی و تحکمی برکنار بوده و صاحبنظران و تئوری پردازانش هم از بند تعلقات شخصی و وابستگیهای فکری غربزده رها باشند. آزادی فکری که همواره محور کانونی اعتراض دگراندیشان به وضعیت علوم یکسره به حاکمیت سیاسی برگردد، بلکه تا حد زیادی به اسارت و بتهای ذهنی کنشگران فکری این حوزه مربوط میشود. این در حالی است که ذات تفکر، آزادی است و بسیار دردناک است که این آزادی را دربند تمایلات و مطالبات شخصی اسیر کرد. بخش مهمی از ماجرای روشنفکری ما درگیر نگاه غیر انتقادی و عافیت طلبانه از معنا و خواست آزادی است. باز این سخن به این معنا نیست که حاکمیت سیاسی، یکسره برکنار از مسئولیت تحقق آزادی اندیشه در ذات پویشهای علوم انسانی باشد؛ بیتردید بیتوجهی به این مؤلفه بنیادی اندیشه بهویژه در قلمرو علوم انسانی راجع به ناکارآمدیها، سوءتفاهمات سیاسی و دستکاریهای بیمورد در فرآیندهای تحولی و طبیعی این علوم هم است. مؤلفه دیگری که بهعنوان شرطی ضروری برای تبدیلشدن علوم انسانی از مجموعهای آگاهیها و روشهای تحلیل انتزاعی و بیتأثیر به عنصری فعال و مؤثر در کنشهای سیاسی مطرح است، تاریخمند بودن این علوم است. علوم انسانی، اندیشههایی خارج از متن و زمان نیست و از همین روست که میتواند در مقام و موقع های متنوع تاریخی منشاء اثر باشد. بیتوجهی برخی اندیشمندان و روشنفکران وطنی به حیثیت تاریخی علوم انسانی غربی و ترجمه و تکرار بیوقفه آنها در فضای فکری داخلی، زمینهای جدی برای گسستها و پریشانیهای معرفتی ما فراهم آورده است. این نکته تقریباً بدیهی نادیده انگاشته شده که مفاهیم بدون زمینههای تاریخی و بسترهای بنیادیتر فکری قابلانتقال نیستند و اگر هم بهظاهر منتقل شوند، آنچه میآید، امری واژگون و تقلیل یافته است.
ازاینروست که کل تاریخ روشنفکری ما در متن پویشهای علوم انسانی را میتوان، بهمثابه همزمان کردن پدیدههای ناهمزمان تفسیر کرد. تلقی ترجمه بهمثابه تفکر بدفهمی بزرگی بود که به این ماجرا دامن زد؛ سنتگرایان و متحجرانی که درگذشتههای موهوم تاریخی درماندهاند نیز در این میان بیتقصیر نیستند، اما از دلالتهای صرفاً اندیشهای این پدیده که بگذریم، آنچه برای ما در این نوشتار اهمیت دارد، تبعات سیاسی چنین رویکردی است. مفاهیم و معانی مستقر در علوم انسانی اگر بیتوجه به ریشهها و بسترهای تاریخی، به زمانه ما تزریق شوند، تکانهای سیاسیای به دنبال دارند که خود مخل اندیشههای درست و به سامان و مقتضی جامعه ما میشوند، کما اینکه شدهاند و در بسیاری از موارد شاهد بودهایم، نابجایی ورود برخی از این مفاهیم که اساساً در موطن غربی خود، مؤید نظم مستقر بودهاند، در اینجا به عواملی برانگیزاننده بدل شده و معانیای را به جامعه فکری و سپس به سپهر عمومی منتقل کردهاند که نتیجهای جز اغتشاش فکری و معرفتی نداشتهاند. اما شرط انتقادی بودن علوم انسانی در این میان، مهمترین است. انتقادی بودن هم به معنی معترض بودن صرف نیست. جابهجایی حیثیت فکری انتقادی با روحیه روانشناختی اعتراضی، حادثهای آشنا برای جامعه فکری ماست. این در حالی است که تحولات بنیادی علوم انسانی غربی، بر محور بازنگریهای انتقادی و رادیکال شکل گرفته است. این دقیقاً همان عنصری است که میتواند به سیاست ورزی جامعه امروز ما بیش از هر مؤلفه دیگری کمک برساند. سیاست، از یک منظر اعلام موضع است. کسی که اهل سیاست است، درواقع اهل موضع و موضعگیری است.
موضعگیری باید بر اساس شناخت درست از امور پیرامونی، در نسبتی که با انسان و جامعه انسانی دارند، به انجام برسد. فهم مقتضی این امور و نسبتهای آن، جز در بازخوانی و قرائت مدام در افق اصلها و ریشهها ممکن نیست. تحول علوم انسانی نیز جز از طریق بازخوانی و فهم انتقادی مبانی و روشهای آن، ممکن نیست. بدیهی است، نزدیکی سیاست ورزی به علوم انسانی انتقادی، اهل سیاست را از مرزها و رسمهای کلیشهای و نامرتبط با شرایط واقعی جامعه، فرا میبرد. از این منظر، خود علوم انسانی انتقادی بهمثابه کنش سیاسی فهم میشوند، نه اندیشههایی انتزاعی و غیر مداخلهگر.
با درنظرگرفتن مجموعه توصیفات فوق، نسبت علوم انسانی با سیاست در ایران را بهتر میتوان به اندیشه آورد. ما در شرایط کنونی، بیشتر با علوم انسانی غیر انتقادی و غیر تاریخی مواجه هستیم. تکرار تجربیات غربی و تحمیل مفاهیم و روشهای غیر مرتبط به جامعه ایرانی، پدیدهای رایج در محافل آکادمیک و غیر آکادمیک ماست. حتی تلاش برای تحول علوم انسانی، آنچنانکه امروز شاهدش هستیم، بیشتر حکایت از جایگزین کردن بینظمی کنونی با طرحی شتابزده است که اگر اولی به اغتشاشات فکری و سیاسی جامعه دامن میزد، این دومی، شرایط را برای سیاستزدایی از اندیشه ایرانی فراهم میکند. از طرفی، فرق قائل شدن میان سیاست ورزی و سیاست زدگی، نکته مهم دیگری است که ساحت مواجهه ما را با موضوع موردبحث جابهجا میکند. اینکه از علوم انسانی بهره ببریم تا توجیهگر منافع سیاسی فردی و جناحی باشیم (رفتار سیاست زده با علوم انسانی) یک راه رفتار با موضوع است و عمق بخشیدن و انتقادی کردن علوم انسانی برای تحقق کنشهای مقتضی و مؤثر سیاسی رفتار دیگری است که کمتر نشانی از آن میبینیم.
-
شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷ - ۱۰:۳۱:۰۱ AM
-
۳۱۰۵ بازديد
-
باشگاه اندیشه
-
ایران پرسمان
لینک کوتاه:
https://www.iranporseman.ir/Fa/News/630/