داستان کوتاه/ برو خدا رو شکر کن!
خردنامه
بزرگنمايي:
ایران پرسمان - داستان کوتاه/ برو خدا رو شکر کن!
٤٧
٠
آخرین خبر / عقب تاکسی نشسته بودم و بیرون را نگاه میکردم که صدای مهیبی از جا پراندم. یک درخت پیر و بلند دو قدم جلوتر از تاکسی ما روی زمین افتاده بود. خیابان بلافاصله بسته شد. درخت عرض خیابان را گرفته بود و ماشینهای پشتی هم از راه میرسیدند. نه راه پیش بود و نه پس. مردی که جلوی تاکسی نشسته بود گفت «چرا اینجوری شد؟»
راننده گفت: «افتاد دیگه... درخته.»
مرد گفت: «حالا چی کار کنیم؟» راننده گفت «هیچی، باید صبر کنیم بیان درخت را جابهجا کنند.» مرد گفت «یعنی چی، من عجله دارم.»
راننده لبخند زد.
مرد عصبانی شد و گفت: «من میگم عجله دارم، شما میخندی؟»
راننده گفت: «آخه خنده داره.»
مرد پرسید: «چی خنده داره؟»
راننده گفت: «خوشحال باش، درخت یه ثانیه دیرتر افتاده بود یا ما یه قدم جلوتر بودیم دیگه هیچوقت به هیچ قراری نمیرسیدی.»
نویسنده: سروش صحت
از صفحه اینستاگرام sehat_story
لینک کوتاه:
https://www.iranporseman.ir/Fa/News/53877/