بزرگنمايي:
پرسمان نیوز - طبقه متوسط ایران سوداگرا است، نه صنعتگر
ممکن است ترامپ ایران را بمباران کند
گفت و گوی عصر اندیشه با یرواند آبراهامیان تاریخدان و عضو آکادمی علوم و هنر آمریکا
عصر اندیشه: زمانی که درباره طبقه متوسط جدید صحبت میکنیم، از طبقهای حرف میزنیم که در سبک زندگی و حیات سیاسیاش به طرز متفاوتی از آنچه در گذشته تاریخ ایران مرسوم بود، رفتار میکند، طبقه متوسط جدید از دانشگاه فارغالتحصیل و در یک نظام آموزشی مدرن تربیت شده، در شهرها و کلان شهرها زندگی میکند و طرفدار تمدن غرب است. وقتی به گذشته نگاه میکنیم، همه این فاکتورهای سازنده طبقه متوسط با روشنفکران آغاز شده و روشنفکران برای اولین بار از یک نهاد آموزشی غیر حوزوی مانند دارالفنون فارغالتحصیل شدهاند، کت و شلوار میپوشیدند، مشروب مینوشیدند و برای برقراری یک مشروطه سلطنتی سکولار مبارزه میکردند. همانگونه که در کتاب «تاریخ ایران مدرن» نوشتهاید، در گذشته کلمه روشنفکر مترادف با طبقه متوسط حقوق بگیر به کار میرفت. با این توصیف، آیا شما موافق این گزاره هستید که روشنفکری و تجددخواهی نیای طبقه متوسط جدید محسور میشود یا پس از سالها میتوان درباره این مفروض کلی تجدید نظر کرد؟
یرواند آبراهامیان: این نکته به صورت کلی از طرف همه پذیرفته شده است که روشنفکران ـ یا براساس اصطلاح عربی که در ابتدا به آنها اطلاق میشد، منورالفکران ـ در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در ایران متولد شدند. روشنفکری در ابتدا گروه کوچک و منسجمی متشکل از فرزندان پسر طبقه بالایی جامعه مانند خانواده سلطنتی، اشراف زمیندار، بوروکراتهای نظام قضایی و حتی روحانیون سرشناس بودند. شکل روشنفکران اولیه تا میانه قرن بیستم به همان صورت ابتدایی باقی ماند. حتی در دهه 1950 روشنفکران همچنان یک گروه از فرزندان خانوادههای برخوردار و مرفه بودند که معمولاً یکدیگر یا حداقل آثار یکدیگر را میشناختند و اغلب برای دولت کار میکردند. به همین دلیل میتوان روشنفکران را با نام طبقه متوسط حقوق بگیر شناخت که به صورت مشترک اصول عصر روشنگری را داشتند.
در کتاب تاریخ ایران مدرن، تکوین طبقه متوسط در ایران را به نفوذ تدریجی اروپائیان در ایران نسبت دادهاید. بنابراین، آیا میتوان به طبقه متوسط جدید به عنوان یک پدیده وارداتی که از روند طبیعی تاریخی جامعه ایرانی متولد نشده، نگریست؟
یرواند آبراهامیان: تولد روشنفکری و طبقه متوسط تنها به دلیل نفوذ غربیها در ایران نبود. افراد تحصیلکردهای که آزادانه و شجاعانه روشنفکری غربی ـ خصوصاً اصل اساسی که بیان میکرد همه انسانها با حقوق طبیعی و برابر به دنیا آمدهاند ـ را پذیرفته بودند. اگر چه همه اعضای نهضت روشنگری غربی به این اصول پایبند نبودند، اما سیر کلی آنها بر این اصول بنا شده بود. همین مساله آنها را به طور مشخص از متفکران رژیمهای باستانی که به خودشان براساس نظریههای اشرافیت، تقدس، نابرابر، سنت و اقتدار مقدس مشروعیت میدادند، متمایز میکرد متفکرانی مانند دهخدا و بهار که در نهضت مشروطه فعال بودند. فقط به یک قانون اساسی مکتوب دلخوش نبودند، بلکه به دنبال جامعه جدید بودند که بر بنیادهای نهضت روشنگری بنا شده باشد. اصول بنیادینی مانند برابری، آزادی و حقوق طبیعی به همان اندازهای که امروزه مسائلی مرتبط هستند، در عصر مشروطه نیز شناخته شده بودند؛ با این حال بیشتر نویسندهها ترجیح میدهند تا آن را انکارکنند. نکتهای که امروز به فراموشی سپرده شده این است که تا میانه قرن بیستم همه روشنفکران چه لیبرال، مارکسیست یا ملیگرا با زبان مشترک «نهضت روشنگری» سخن میگفتند.
در تاریخ اروپای مدرن، طبقه متوسط اروپایی نقشی تعیین کننده و اساسی در نقاط عطف تاریخی مانند انقلاب با شکوه ایفا کرده است. با این حال، در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران، طبقه متوسط غایب بزرگ ماجرا بوده است. بسیاری از نمایندگان مجلس شورای ملی(که نماد طبقه متوسط جدید محسوب میشدند) در آن زمان از سازمان سیا رشوه میگرفتند که همین مساله مصدق را مجبور به انحلال مجلس کرد. حتی بسیاری از اعتصابات اصلی مانند اعتصاب کارگران صنعت نفت توسط طبقه کارگر انجام شد. در جریان کودتای 28 مرداد نیز این طبقه از مصدق حمایت نکرد. چرا طبقه متوسط جدید تا این اندازه در تاریخ ایران معاصر غیرفعال و منفعل است؟
یرواند آبراهامیان: من با این ادعا که طبقه متوسط مدرن نقشی در نهضت ملی شدن نفت نداشته، موافق نیستم. خود مصدق با اینکه عضوی از سبقه اشراف بود. با تمام وجود نهضت روشنگری و انقلاب مشروطه را پذیرفته بود. به علاوه، حمایت اصلی مصدق در جبهه ملی از حزب ایران تامین میشد؛ حزبی که سازمان رهبر، اداره کننده و نماینده طبقه متوسط جدید خصوصاً متخصصانی مانند مهندسان، پزشکها و استادان دانشگاه بود. مشاوران مصدق نیز از همان لایههای طبقه متوسط جدید بودند و حتی آنهایی که وابستگیهایی با طبقه اشراف داشتند، خودشان را بیشتر از دیگران عضو طبقه روشنفکران میدانستند. برخی از مشاوران مصدق که جزء سادات بودند، عنوان سید را از ابتدای اسم خود حذف کردند.
صحیح است که کارگران نقش مهمی در مناقشه ملی شدن صنعت نفت ایفا کردند، اما آنها بدون اتحادیه و سازمانهایی مانند حزب توده که توسط روشنفکران اداره و رهبری میشدند. قادر به ایفای این نقش نبودند. طبقه متوسط جدید بعد از کودتای 28 مرداد مقابل شاه انقلاب نکرد، اما دلیل اصلی آن سرکوب شدید و عدم تمایل مصدق به استفاده از خشونت بود. این واقعیت که طبقه متوسط جدید دست به انقلاب نزد، (حتی با این واقعیت که تقریباً همه شهدای درگیریهای نظامی در دهه 1970 اعضای سازمانهای روشنفکر بودند)، نباید به این صورت تفسیر شود که طبقه متوسط جدید از شاه حمایت میکرده است. خاطرات «اسدالله علم» نشان میدهد که شاه اساساً به روشنفکران و حتی روشنفکران سلطنت طلب بیاعتماد بود و همان طور که ماجرای [شبهای] گوته ثابت کرد، این بیاعتمادی دو طرفه بوده است.
در مصاحبهای که اخیراً با BBC فارسی انجام دادهاید، وضعیت ایران در زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت را با منازعات اخیر بر سر مساله هستهای ایران مقایسه کردهاید. با توجه به این نکته که سازمان سیا اکنون قادر به اجرای هیچ کودتایی در داخل ایران نیست، چه استراتژیای را برای مقابله در زمان کنونی برخواهد گزید؟ آیا موافق هستید که برای ایجاد تغییر در رفتار و طبیعت سیاست در ایران، ایالات متحده ضرورتاً به یک همکار درون جامعه ایران نیاز خواهد داشت تا آنچه که در 28 مرداد رخ داد را انجام دهد؟ آیا طبقه متوسط جدید یکی از گزینهها است؟
یرواند آبراهامیان: تفاوت شرایط ابتدای دهه 1950 و امروز آن قدر زیاد است که تنها یک نویسنده رمانهای تخیلی که به پارانویا نیز مبتلا باشد، میتواند تکرار کودتای 1953 را تصور کند! من بحث از امکان چنین اتفاقی را به نویسندگان علمی و تخیلی واگذار میکنم، چون آنها بهتر از من میتوانند به این سوال پاسخ دهند. من پاسخ به این سوال را به نویسندگان روزنامه اطلاعات واگذار میکنم! احتمال اینکه سازمان سیا اقدامی مشابه کودتای 1953 در ایران انجام دهد، یک تخیل است، اما اینکه ترامپ و جان بولتون ایران را بمباران کنند، این گونه نیست! بنابراین، پاسخم به سوال شما منفی است.
در پایان کتاب «ایران بین دو انقلاب» از انقلاب اسلامی ایران به عنوان یک پارادوکس یاد کردهاید؛ زیرا انقلاب اسلامی بعد از تلاشهای زیاد پهلویها برای حرکت به سمت یک جامعه و اقتصاد مدرن و شهرنشینیهای گسترده ایجاد شد. آیا تاکنون برای این پارادوکس توضیحی یافتهاید؟ برای توضیح این پارادوکس از «نزاع طبقاتی» استفاده کردهاید. یا به سراغ ارائه یک نظریه فرهنگی رفتهاید؟
یرواند آبراهامیان: در دهه 1970ـ1960 شکل طبقه روشنفکران به تدریج، اما عمیقا تغییر کرد. سه نیروی متفاوت، اما قوی باعث این تغییر اساسی شدند. دلیل اول این بود که دولت و کارمندان که همان طبقه متوسط حقوق بگیر بودند، شدیداً بزرگ شدند. از اینجا به بعد دیگر دریافت حقوق از دولت به معنی عضویت در طبقه روشنفکران نبود. تعجبی ندارد که در دهه 1960«جلال آلاحمد» و بسیاری دیگر مجموعه مقالاتی با عنوان «روشنفکر کیست؟» و «روشنفکری چیست؟» منتشر کردند. این نویسندگان تا حدودی از نشریه «انکانتر» تقلید میکردند، اما آنها این واقعیت را نیز منعکس میکردند که روشنفکران دیگر به دسته کوچک و منسجمی که در سالهای ابتدایی میشناختند، محدود نمیشد. عامل دوم تغییر در طبقه روشنفکران، این بود که هر چه دانشگاهها و نهادهای آموزشی بیشتر توسعه مییافت، روشنفکران کمتر از میان خانوادههای ثروتمند و بیشتر از فرزندان بازاریان برمیآمدند. بازاریها را میتوان طبقه متوسط سنتی یا طبقه متوسط صاحب دارایی نامید. ورود بازاریها به طبقه روشنفکران تحصیلکرده تبعات دیرپایی داشت، زیرا فرهنگ و سبک زندگی روزمرد بازاریها بسیار تحت تاثیر مذهب، خصوصاً عقاید و دستورات دینی مذهب تشیع قرار داشت.
عامل سوم این بود که رویکرد جریان غالب روشنگری به سمت نهضت روشنگری از جهات متعددی مورد هجوم قرار گرفت. متفکران درباری مانند «سید حسین نصر» در نوشتهها و سخنرانیهای خود بیان میکردند که حقیقت باید در عرفان شیعی جستوجو شود. «احسان نراقی» که او هم مانند نصر یک متفکر درباری بود، اعتقاد داشت که افراد بیگانه نمیتوانند ایران را فهم کنند، به دلیل اینکه ماهیت ایران و غرب متفاوت از یکدیگر است. «احمد فردید» هم که دوست داشت یکی از متفکران درباری باشد، این اندیشه که هویت ملی صحیح ایرانی باید در گذشته و حال عرفانی و رازآلود هایدگری کشف شود را تئوریزه کرد و بیش از همه، «علی شریعتی» به صورت بیوقفه در سخنرانیهای خود میگفت که راز تغییرات انقلابی آینده نباید در روشنگری خارجیها، بلکه در ایران اسلامی شیعی مکه پیامبر اسلام یافت شود. اینکه این سه نیرو را فرهنگی، اقتصادی یا اجتماعی بنامیم کار اشتباهی است. این نیروها هر سه صفت را دارا هستند. در حقیقت مارکسیسم، چه به عنوان مارکسیسم فرهنگی، اجتماعی یا اقتصادی تلاش میکند تا پلی بین نظامهای معنایی مختلف ایجاد کند.
نتیجه این حملات به روشنگری این بود که ادبیات نهضت روشنگری با اصطلاحاتی مانند «بازگشت به ریشهها»، «جستوجوی اصالت»، «حفظ هویت» و «احیای سنت و فرهنگ» بود. با وجود چنین حملات چند جانبهای صداهای روشنگری ایران مانند «فریدون آدمیت» منزوی و بد نام شده و با عنوان غربزدههایی که کورکورانه از غرب تقلید میکنند، معروف شدند. تعداد کمی از افراد در آن زمان دارای تخصص تاریخی کافی بودند تا این سوال را از خودشان بپرسند که اگر سیاست باید براساس ریشههای سنت شیعی بنا شود ، چرا بقیه جوامع نباید سیاستی مبتنی بر سنتهای سنی، هندی، عربی و ... ایجاد کنند؟ اصرار بر این مساله باعث درگیریهای گروهی و فرقهای خواهد شد؛ مسالهای که ما امروز آن را میبینیم و باز هم افراد کمی تخصص تاریخی داشتند تا بفهمند که اگر قرار باشد سیاست بر میراث سنتی ـ مذهبی باشد، تفسیر کنندگان و طرفداران اصلی آن عالمان الهیات دینی خواهند بود. اگر مفهوم روشنفکری قویاً به نهضت روشنگری مرتبط است، با رد و طرد روشنگری چه چیزی از روشنفکری باقی خواهد ماند؟ ممکن است کسی بگوید متفکرانی که به روشنگری پشت کردند، نخواستند تا جزء جریان روشنفکری محسوب شوند. بهتر است به این افراد «متفکران دینی» بگوییم؛ یعنی الهیاتدانهای خودخواندهای که از تحصیلات حوزوی برخوردار نیستند.
شما شورشهای بعد از انتخابات سال 1388 در ایران را حرکتی سازماندهی شده نمیدانید. نظریه دیگری نیز وجود دارد و آن این است که این شورشها در واقع اعتراضی بود که توسط طبقه متوسط مدرن و تحت نظارت برخی نخبگان اشرافی انجام شد تا جمهوری اسلامی برای تغییر به یک دولت مدرن وادار شود. آیا طبقه متوسط جدید پشت این ناآرامیها بود؟
یرواند آبراهامیان: درست است بسیاری از کسانی که در سال 2009 به خیابانها آمدند از طبقه متوسط مدرن و فرزندان انقلاب 1979 بودند، با این حال افراد دیگری شامل برخی از فعالان مهم انقلاب 1979 نیز در میان آنها وجود داشتند. این افراد احساس کردند که برخی از آرمانهای انقلاب آنها محقق نشده است. همچنین این مساله نیز واقعیت دارد که برخی از الیگارشها از معترضین بعد از انتخابات 2009 حمایت میکردند، اما تعداد بیشتری الیگارش نیز که داراییهای نفتی را در کنترل خود دارند، با اعتراضات مخالف بودند و از وضعیت موجود حمایت میکردند.
در مصاحبهای که با «ورلد فوکس» انجام دادهاید، اشاره کردید که ایران یک دولت پلیسی مانند «صدام حسین» نیست، جامعه متکثری دارد و تاجران در آن قدرت تعیین کنندهای دارند. به همین دلیل تحریمهای اقتصادی در رابطه با ایران برخلاف صدام جواب میدهد. چگونه تاجران و منافع اقتصادی آنها باعث میشود که تحریمهای اقتصادی در مورد ایران موثر باشد؟
یرواند آبراهامیان: وقتی من تاکید کردم که ایران شبیه به عراق در زمان صدام حسین نیست، منظورم این بود که رژیم صدام در عراق یک نظام بوروکراتیک استبدادی بود، اما نظام سیاسی در ایران یک دولت بورژوای است که در سال 1979 تا 1981 توسط طبقه بازار ایجاد شد و به همین دلیل بسیار تحت تاثیر همین طبقه است. ایران توانست هم با مشکلات اقتصادی در زمان جنگ ایران و عراق و هم با تحریمهای اقتصادی ایالات متحده و سازمان ملل بهتر کنار بیاید.
در مقاله «رسانههای آمریکایی، هانتینگتون و برخورد تمدنها» نوشتهاید که قبل از 11 سپنامبر متفکران عموماً نظریه برخورد تمدنها را به عنوان یک نظریه اشتباه رد میکردند، اما بعد از فروپاشی برجهای دوقلو به این نظریه اقبال نشان داده شد. منازعات میان ایران و آمریکا را یکی از مصادیق برخورد تمدنها برآورد میکنید؟
یرواند آبراهامیان: در مقالهای که درباره هانتینگتون نوشته بودم، اصلاح متفکران آمریکایی را به صورت استعاری به کار بردم. متفکرانی که مفهوم برخورد تمدنهای هانتینگتون را پذیرفتند، تاریخ، فهم عمومی و این واقعیت که انگیزه دولتها نه توسط تمدنها، بلکه براساس منافع آنها تعیین میشود را نادیده گرفتهاند. اتفاقاتی که اکنون حول موصل در حال رخ دادن است، مثال خوبی از این مساله است.
چگونه میتوان طبقه متوسط در ایران را بدون یک پیمایش و آمایش جدی بررسی کرد؟ به نظر میرسد تا به حال پیمایش جامعی راجع به وضعیت طبقه متوسط در ایران توسط شما یا سایر ایران شناسان و محققان این حوزه، انجام نشده است؟
یرواند آبراهامیان: اگر چه هیچ کتاب شناخته شدهای وجود ندارد که به طور خاص به این موضوع پرداخته باشد، اما آثار متعددی نوشته شدهاند که غیر مستقیم به طبقه متوسط جدید پرداختهاند. این کارها به جریان اصلاحات، مطبوعات، انتخابات مجلس، تضاد نسلها، تغییر سبک زندگی و مفهوم «حوزه عمومی» هابرماس (که شیوه بحث پیچیدهتری درباره همان روشنفکری است) پرداختهاند. حتی نشریات غیر دانشگاهی مثل «اندیشه پویا» با وسواسی که درباره چپهای دهه 1940 دارند، به طور غیر مستقیم به روشنفکران ایرانی میپردازد.
اما بسیاری از این مطالعات با اقتباس از نظریههای متعارف مستشرفین و پژوهشگران خارج کشور است که به نظر میرسد نتوانستهاند توصیف و تحلیل دقیقی از طبقه متوسط ایرانی ارائه دهند. چه تفاوتها و شباهتهایی بین طبقه متوسط جدید در ایران و همتایان روشنفکر آن در اروپا میبینید؟
یرواند آبراهامیان: سوالات مشابهی نیز درباره جوامع دیگری مانند روسیه تزاری، اروپای قرن نوزدهم، کشورهای جهان سوم و حتی آمریکا و انگلستان معاصر مطرح است؛ البته درباره دو مورد اخیر منازعهای بر سر وجود یک گروه روشنفکر یا اندیشمند وجود ندارد. در اوج دوران جنگ سرد، روزنامه انکانتر که از جانب سازمان سیا تامین مالی میشد، مجموعهای از مقالات در این باره منتشر کرد. در آن مقالات ذکر شده بود که علیرغم اینکه گروهی از اندیشمندان در آمریکا و انگلستان وجود دارند که علاقه اصلی آنها موضوعات اندیشهای محض است، در بقیه کشورها مانند فرانسه و جهان در حال توسعه روشنفکرانی زندگی میکنند که عمیقاً در سیاست فرو رفتهاند و به همین دلیل به رسالت اصلی خودشان خیانت کردهاند. نشریه انکانتر حقیقتاً به موضوع مهمی پیبرده و آن موضوع نقش طبقه روشنفکران است.
سوال قدیمی «روشنفکر کیست؟» امروز هم سوالی مفتوح است، اگر چه امروز دلالتهای سیاستی آن متفاوت از گذشته است. اینکه متفکران مهمی مانند «عبدالکریم سروش» دوباره به این سوال قدیمی برگشتهاند، نشان میدهد که این مساله همچنان یک مساله روز است. رژیمهای سیاسی تغییر کردهاند، اما سوالهای قدیمی همچمان پابرجا است. آیا افراد عادی «شهروند» هستند یا «مفاهیمی ذهنی»اند؟ آیا آنها از حقوق برخوردار هستند یا فقط مامور به تکلیف هستند؟ اگر این افراد دارای حقوق هستند، این حقوق منشاء طبیعی دارند یا الهی؟ چه کسی حقوق و تکلیف افراد را تعریف میکند؟ این قبیل سوالها در غرب سوالهایی غریب و از مد افتاده است، دقیقاً به این دلیل که نهضت روشنفکری در غرب به طور وسیعی پذیرفته شده است وحتی معتقدان به مذهب نیز در چارچوب آن رفتار میکنند، اما در ایران رویکرد گفتمان روشنگری هنوز مقبولیت عام پیدا نکرده و روشنگری هنوز بخشی از فرهنگ عمومی نشده است و طبیعتاً این بحثها همچنان مفتوح باقی میماند.
آینده خاورمیانه مسلمان را چگونه میبینید؟ آیا این منطقه همانند کشورهای جنوب شرق آسیا (ببرهای آسیایی) از طریق همگرایی با نظام سرمایهداری جهانی تغییر خواهد کرد و طبقه متوسط آن میتواند به یک «فرجام چینی» بیاندیشد؟
یرواند آبراهامیان: اصطلاح «ببرها» در سال 2016 اصطلاحی غیر قابل استفاده و منسوخ شده است. بسیاری از همان اقتصادهایی که به ببرهای آسیایی مشهور شدند، در زمان افزایش قیمت کالاها جهش اقتصادی داشتند به همین دلیل، زمانی که افزایش قیمت کالاها متوقف شد، رشد اقتصادی شگفتانگیز اقتصادهای جنوب شرق آسیا نیز به پایان رسید. البته یک استثناء وجود دارد و آن چین است، اما توسعه اقتصادی چین نیز توسعهای بر مبنای صنعتی سازی اقتصاد بود. طبقه متوسط در ایران آن اندازه که تاجرانی وارد کننده هستند، طبقهای صنعتی نیستند. این طبقه بازاری ممکن است دوست داشته باشند که جزئی از بازارهای جهانی شوند،اما بیشتر از آن میتوانند از پولهای نفتی برای واردات استفاده کنند. نه، ایران چین نیست!
لینک کوتاه:
https://www.iranporseman.ir/Fa/News/4715/