روش تبيين حقيقت هنر و امکان ديني شدن آن چيست؟
دانش و فناوری
بزرگنمايي:
هيچيک از اين دو مبنا مستقلاً و يا مجتمعاً توانايي لازم را براي تبيين هنر در اختيار ندارند. اگر مصاديق هنر در قالب اثر هنري مبناي تعريف هنر باشد ملاحظه ميشود فاصلهِ بين آثار هنري آنچنان دور از هم است که نميتوان به مخرج مشترکي از آثار هنري دست يافت بگونهاي که بتوان آن وجه مشترک ميان آثار هنري را ويژگي هنر يا تعريف هنر ناميد بعنوان مثال اگر بگوييم آثار هنري - مثلاً در شاخه نقاشي- وجه مشترکشان آن است که داراي زيبايي هستند بلافاصله با نمونههايي از آثار هنري در نقاشي روبرو ميشويم که در عرف مردم اثر هنري محسوب ميشوند اما زيبا نيستند - حال اينکه تعريف ما از زيبايي چه باشد بماند- يا اگر بگوييم با توجه به مصاديق (آثار) هنري، وجه مشترک - که ميتواند مبناي تعريف هنر باشد - اين است که همگي داراي نوعي تقارن و توازن هستند يا همگي داراي جنبهِ حکايتگري از واقعيت هستند، بلافاصله موارد نقضي را در آثار هنري ميتوان يافت که به نام اثر هنري شناخته شدهاند اما نه داراي تقارن و توازن هستند و نه داراي جنبهِ حکايتگري از واقعيت هستند.
براي بحث از امکان ديني شدن هنر نيازمند آن هستيم تا تصوير مشخصي از ماهيت هنر يا حقيقت هنر داشته باشيم و از مطالبي که در مورد روش تعريف هنر و دشواريهاي دسترسي به ماهيت هنر تصوير روشني از ماهيت هنر وجود ندارد و هر فرد يا گروهي از فيلسوفان و هنرمندان و انديشمندان، هنر را بگونهاي تبيين کردهاند که به سختي بتوان به توافقي حتي نسبي در مورد ماهيت هنر و اثر هنري دست يافت. بنابراين براساس ابهامي که در تعريف هنر و هويت هنر وجود دارد - و نه به جهت اينکه توافق جمعي در مورد تعريف هنر وجود ندارد - منطقيترين سخن در باب هنر ديني آن است که مفهوم هنر ديني نيز هنوز در هالهاي از ابهام قرار دارد. بحث فني و دقيق فلسفي در مورد هنر ديني آن هنگامي ميسر است که حقيقت هنر براي ما مکشوف شده باشد و چطور ميتوان در حالي که ماهيت هنر هنوز در ابهام است هنر ديني را با وضوح تمام تشريح کرد؟! البته اگر مجاز باشيم تا حدّ بيشتري فيلسوفانه سخن بگوييم، ابهام اصطلاح هنر ديني را نه فقط از ناحيهِ مبهم بودن ماهيت هنر بلکه از جهت ابهام در تعريف دين نيز بايد دانست. يعني چون هم هنر و هم دين به لحاظ فلسفي تعريف روشني ندارند، نبايد انتظار داشت اصطلاح هنر ديني نيز از وضوح و شفافيت برخوردار باشد. ولي با تمام اين اوصاف چون نميخواهيم صرفاً براساس تبييني فلسفي از حقيقت هنر و دين، هنر ديني را توضيح دهيم، ميتوان از منظري غيرفلسفي نيز به تدقيق در باب هنر ديني پرداخت. در همين راستا کوشش ميشود صورت مسئله را بگونهاي ديگر طرح شود و البته طرح مسئله به اين صورت گرچه شامل هنر ديني ميشود ولي اختصاصي به هنر ديني نيز ندارد. پرسش و مسئله اين است که ملاک و ميزان ديني شدن علوم و امور مختلف چيست؟ ادراکات و آگاهيهاي ما در چه صورتي متصف به دينيّت ميشوند؟
واقعيت خارجي(fact) در چه صورتي متصف به ديني بودن ميشود؟ مثلاً فرهنگ، يا حکومت يا يک اثر هنري به عنوان واقعيات خارجي بر چه اساسي ديني محسوب ميشوند؟
با اين ترتيب وقتي ميپرسيم ملاک ديني شدن علوم و امور مختلف چيست؟ مراد از علوم آن چيزهايي است که صرفاً از جنس دانش و آگاهي به معناي عام آن هستند مثل فلسفه، جامعهشناسي، روانشناسي و مراد از امور ، واقعيتهاي خارجياي مثلِ اثر هنري يا حکومت يا فرهنگ هستند.
در پاسخ به اين پرسش چهار نگرش قابل طرح است و البته اين چهار ديدگاه بر اساس حصر عقلي نيست، و اي بسا بتوان نگرشهاي ديگري را به آن افزود.
ديدگاه اول . هر دانشي يا واقعيتي در ميان جامعه دينداران متولد شود از آن حيث که توسط متدينين توليد شده است ميتواند متصف به وصف ديني شود بنابراين وقتي ميگوييم، هنر ديني، حکومت ديني يا جامعهشناسي ديني و فلسفه ديني يعني هنر و فرهنگ و جامعهشناسي و فلسفهاي که توسط دينداران و مسلمين بوجود آمده است.
ولي بنظر ميرسد اين ملاک براي ديني شدن يا ديني توصيف کردن علم يا اثر خارجي کافي نيست فرض کنيد جامعه دينداران، حکومت ديکتاتوري را پذيرفتند آيا ميتوان به صرف اينکه ايشان چنين حکومتي را پسنديدهاند، اين حکومت را مصداقي از حکومت ديني و اسلامي ناميد؟ خير زيرا چنين حکومتي منطبق بر ويژگيها و شاخصههاي حکومت اسلامي نيست.
همچنين است در مورد اثر هنري و موارد ديگر يعني هر اثري که در جامعه ديني توسط هنرمندان ديني توليد ميشود لزوماً ديني و اسلامي نيست. کساني تصور کردهاند هنر اسلامي آن است که توسط هنرمند مسلمان توليد ميشود و هر چه که از ذهن و ضمير و دست و زبان چنين هنرمندي بتراود ديني و اسلامي است. اما حقيقت خلاف اين است زيرا مسلمين و دينداران و از جمله هنرمندان مسلمان پيش از هر چيزي آدم هستند و آدميان همان موجوداتي هستند که آميخته به خطا و آلوده به گناه هستند، در اينصورت با چه اطميناني ميتوان گفت هر چه که در دامن هنرمندان يا عالمان و انديشمندان مسلمان پرورش بيابد، اسلامي و ديني است. ولو اينکه درمجموع اين آدميان را آراسته به آداب و رفتار و ديني بدانيم اما لزوماً فرآوردههاي فکري و عملي ايشان سازگار با شاخصههاي بينش و نگرش اسلامي و ديني نيست. گرچه امکان سازگاري آن نيز منتفي نيست. بنابراين در يک نگاه کلي، اگر افکار و آثار توليد شده در جامعه ديني و اسلامي ميتواند به پسوند اسلامي و ديني موصوف شود بدين است معني که آن آثار و افکار را محصول فعاليت دينداران بدانيم و نه لزوماً منطبق بر ضوابط بينش ديني.
ديدگاه دوم. ملاک ديگري که براي ديني محسوب کردن يک دانش يا واقعيت خارجي
- و مثلاً در اينجا براي اثر هنري - ميتوان ذکر کرد اين است که اگر اسلام در مورد آن موضوع، هدايت و سخني اصالتاً داشته باشد، آن دانش يا واقعيت خارجي اسلامي و ديني است.
بر اساس اين نگرش، اسلامي و ديني بودن يک علم يا واقعيت خارجي- و مثلاً در اينجا يک اثر هنري - بر اساس اينکه از آن موضوع در متون ديني سخن گفته شده باشد مورد ارزيابي قرار ميگيرد. اگر ميگوييم علم اخلاق اسلامي يا فقه و حقوق اسلامي يا جهانبيني اسلامي و ديني همهِ اين تعابير درست است زيرا که بخش قابل ملاحظهاي از دين اسلام به مباحث اخلاقي پرداخته است يا بخش مهمي از معارف ديني پيرامون مسائل فقهي و حقوقي است و اگر ميگوييم هنر اسلامي، منظور هنرهايي مثل نقاشي و مجسمهسازي و موسيقي است که اسلام در مورد آنها بطور مشخص هدايت کرده و سخن گفته است.
يک نکته نيز در تکميل اين ديدگاه بيافزاييم و آن اين است که اشاره کرديم اگر اسلام در موضوعي اصالتاً سخن داشته باشد، ميتوان آن موضوع را اسلامي و ديني ناميد. زيرا مباحث و موضوعات بسياري در منابع و متون ديني مطرح شده است که اصالتاً مورد نظر نبودهاند بلکه به تناسب بحث، از يک موضوع فرعي نيز سخن به ميان آمده است از اين رو در چنين مواردي که اصالتاً از موضوعي سخن گفته نشده است آن موضوع را به صرف اينکه در متون ديني از آن نامي برده شده است نميتوان ديني و اسلامي ناميد. اين ديدگاه نيز داراي نقائص و ابهاماتي است که حداقل تا مادامي که اين نقائص و ابهامات زدوده نشود نميتوان از آن به عنوان ديدگاه مقبول و صحيح ياد کرد. اولاً بر اساس اين ديدگاه چون موضوعات بسياري وجود خواهند داشت که اسلام در مورد آنها نه اصالتاً و نه بطور فرعي سخن گفته است اين موضوعات نميتوانند موصوف به وصف ديني و اسلامي شوند. بنابراين ما با روند رو به رشدي از موضوعات در برابر خود مواجه خواهيم شد که هيچگاه نميتوانيم در مورد اسلامي شدن يا اسلامي بودن آنها قضاوت و داوري کنيم.
ثانياً مفهوم اصالتاً احتياج به توضيح و تدقيق بيشتر دارد. گفتيم که اگر راجع به موضوعي، اسلام بطور اصالي سخن گفته باشد آن موضوع يا علم يا واقعيت ميتواند اسلامي محسوب شود اما نکته اين است که بطور اصالتاً سخن گفتن يعني چه؟ مثلاً براي اينکه علم اخلاق اسلامي داشته باشيم، ملاک اينکه اسلام اصالتاً مباحث اخلاقي را مطرح کرده است چيست؟ آيا اگر به موضوع ، روش و غايت يک علم در اسلام اشاره شد آن علم اسلامي محسوب ميشود ولو اينکه مسائل آن علم مورد توجه قرار نگرفته باشد؟ يا اينکه اگر به لحاظ کميّت ، حجم فراواني از مسائل علم اخلاق در تفکر اسلامي مطرح شد ميتوان به علم اخلاق اسلامي، قايل شد - گذشته از اينکه نميدانيم ميزان فراوان بودن چه اندازه است - ولو اينکه ساختار و پيکره اصلي آن علم در اسلامي پيريزي نشده باشد؟ يا اينکه بايد هم به ساختار آن علم و هم به مسائل آن علم اشاره شده باشد؟!
خلاصه اينکه اگر تا چه ميزان و به چه صورتي از يک علم يا واقعيت خارجي در اسلام سخن گفته شده باشد مجاز هستيم آنرا اسلامي و ديني محسوب کنيم؟ اين پرسشي است که تا وقتي بطور کامل و دقيق پاسخ آن روشن نشود نميتوان از ديدگاه دوم به عنوان ديدگاهي مطلوب براي ديني و اسلامي کردن موضوعات ياد کرد.
ديدگاه سوم. بر اساس اين ديدگاه ملاک ديني و اسلامي بودن يک هنر يا هر واقعيت ديگري آن است که آن موضوع با جهانبيني و ارزشهاي اسلامي و ديني تعارض نداشته باشد. همين که آن موضوع با بينش و ارزش اسلامي تعارض و ضديّت نداشت يعني به نحوي آن موضوع مورد تأييد اسلام است و بنابراين آن موضوع - علم با شد يا هنر يا هر چيز ديگر - ديني و اسلامي محسوب ميشود.
به نظر ميرسد چنين ملاک يا چنين شرطي، براي ديني انگاشتن يک موضوع لازم است اما کافي نيست. زيرا بين ديني و ضدّ دين دانستن يک موضوع منطقه وسيعي به نام غير ديني وجود دارد که مانع از درست و کافي دانستن ديدگاه سوم ميشود. يعني به صرف اينکه موضوعي با دين تعارض نداشت آن موضوع ديني نميشود حداکثر ميتوان گفت، ضدّ دين نيست اما لزوماً ديني هم نيست. ما براي ديني دانستن يک موضوع به چيزي بيش از عدم تعارض آن موضوع - حال چه از مقوله علم باشد يا از مقوله واقعيات خارجي مثل فرهنگ و حکومت و هنر و غيره - با دين نيازمند هستيم و بر همين اساس است که ميگوييم عدم تعارض يک موضوع با دين شرط لازم ديني شدن آن موضوع است اما کافي نيست.
ديدگاه چهارم. ملاک ديني بودن يک موضوع آن است که نه تنها آن موضوع تعارضي با دين نداشته باشد بلکه کاملاً با اهداف، مباني، بينش و ارزشهاي ديني - اسلامي سازگار باشد. اين ديدگاه علاوه بر اينکه کاستيهاي سه ديدگاه پيشين را ندارد در توجيه ديني بودن يک موضوع نيز نسبت به ديدگاههاي قبل، تواناتر به نظر ميرسد.
کاستي ديدگاه اول اين بود که هر چه را که در سرزمين دينداران ميروييد ديني ميپنداشت اما اين ديدگاه چهارم فقط به شرط آنکه موضوعي متناسب با بينش و ارزشهاي اسلامي باشد آنرا ديني ميداند.
کاستي ديدگاه دوم اين بود که لزوماً بايد از يک موضوع در دين سخن گفته ميشد تا بتوانيم آن موضوع را به وصف دينيّت متصّف کنيم. اما اين ديدگاه چهارم ميگويد لزوماً دين، نميبايد از يک موضوع بطور سلبي يا ايجابي سخن گفته باشد تا بتوانيم آنرا ديني بدانيم همين مقدار که آن موضوع با بينش و ارزشهاي اسلامي سازگاري و همسويي و هماهنگي داشته باشد، کافي است تا آن موضوع را ديني بناميم.
کاستي ديدگاه سوم اين بود که عدم تعارض يک موضوع با دين را شرط کافي براي ديني بودن آن موضوع ميدانست و حال اينکه اين شرط براي ديني کردن لازم بود اما کافي نبود.
با اين توضيحات معلوم شد که ديدگاه چهارم نسبتاً از سه ديدگاه ديگر در توجيه و تبيين ملاک ديني بودن يک موضوع تواناتر است. اما در عين حال به ياد داشته باشيم که ميگوييم نسبتاً تواناتر است و اين بدان معني است که اين ديدگاه به سهم خود نيز داراي کاستي و ابهام است. از جمله ابهامات اساسي ديدگاه چهارم اين است که معني دقيق و مضبوط سازگاري با بينش و ارزشهاي اسلامي چيست؟ اين سازگاري با دين را ملاک ديني شدن ياديني بودن يک موضوع دانستيم اما در چه صورتي ميگوييم يک موضوع از مقوله علم باشد يا هنر و فرهنگ و غيره - با دين سازگار است؟ و به تعبير دقيقتر ملاک سازگاري چيست؟
آيا بايد لزوماً از آن موضوع در دين سخن رفته باشد تا بتوانيم تشخيص دهيم آن موضوع با دين سازگار است يا خير؟ اگر از موضوع در دين سخن نرفته باشد ولي با روح کلي عقايد و ارزشهاي ديني هماهنگ باشد کافي است تا آن موضوع را ديني بدانيم؟ در اين حالت واقعاً مراد از هماهنگي با روح کلي دين چيست؟ تعبير روح کلي تعبير چندان واضح و روشني نيست؟ آيا روح کلي دين عبوديت و بندگي خداوند است؟ آيا روح کلي دين توجه به جهان غيب و ماوراء طبيعت يا آخرت است آيا روح کلي دين تمامي اين موارد مذکور است؟ که با يکديگر مانعه"الجمع نيستند؟ بالاخره سازگاري يک موضوع دين به چه معناست؟
با توجه به نقد کوتاهي که در مورد ديدگاه چهارم بيان شد و از ابهام ملاک سازگاري سخن گفتيم؟ اما در عين حال شايد همچنان به نظر برسد که اين نگرش از سه نگاه پيشين قابل دفاعتراست و همچنان ميتوان مفهوم سازگاري را به گونهاي توضيح داد که بر اساس آن بتوان در مورد ديني بودن يک موضوع قضاوت کرد.
بي تناسب نيست که در اينجا يادي از مرحوم مطهري شود و ديدگاه ايشان نيز در باب ملاک علم مفيد از ديدگاه اسلام بيان شود ايشان در موارد مختلف4 به هنگام بحث از علم واجب يا علم مفيد و نافع از ديدگاه اسلام سخني را از غزالي نقل کردهاند و آن سخن را براي توضيح علم مفيد و واجب از ديدگاه اسلام کافي دانستهاند. در پاسخ به اين پرسش که علم واجب و نافعي که در روايات اسلامي به فراگيري آن سفارش شده است چيست؟ غزالي سخني دارد که فيض کاشاني هم آن را تاءييد ميکند. غزالي ميگويد علمها بر دو قسم هستند. بعضي از علمها ذاتاً در اسلام هدف هستند و از اين رو واجباند مثل شناخت خداوند اما برخي از علوم، خودشان هدف نيستند بلکه آن علم وسيله است تا يکي از اهداف اسلام را تأمين کند.
مرحوم مطهري ميگويد بنابراين در اسلام يا يک علم هدف است يا مقدمه است براي رسيدن به يک هدف هر کجا که علمي خودش هدف است فراگيري آن واجب است مثل اصول عقايد و هر جا که خودش هدف نيست، اگر وصول به هدفي از هدفهاي اسلامي متوقف بر آن باشد، آن علم از باب مقدمه واجب، واجب ميشود.
ايشان ميگويند ياد گرفتن عقايد اسلامي واجب عيني است و يادگيري علم طبابت يا علم تجارت واجب کفايي است زيرا جامعه اسلامي نيز به سهم خود به علومي مانند پزشکي يا اقتصاد و تجارت و مانند آن نياز دارد.
حال ربط سخن مرحوم با بحث حاضر اين است که آيا ميتوان گفت از نظر ايشان ملاک ديني بودن يک علم آن است که يا خود آن علم استقلالاً در اسلام مطلوب باشد و يا مقدمه رسيدن به يکي از اهداف اسلامي باشد؟
به نظر ميرسد از اختلاف در تعابير که بگذريم تبيين مرحوم مطهري از علم مطلوب اسلام، به نگرش چهارم از نگرشهايي که بيان کرديم نزديکتر است - گرچه با آن نگرش تفاوتهايي هم دارد - يعني ايشان نيز علمي را اسلامي و ديني ميدانند که يا اصل آن علم في حدّ ذاته در اسلام مورد توصيه قرار گرفته باشد يا آن علم بر اساس سازگاري با بينش و ارزشهاي اسلامي مورد تأييد دين قرار گرفته باشد. ايشان اين نگرش را در قالب تعبير واجب نفسي و واجب کفايي بيان کردهاند البته واضح است که ايشان صورت مسئله را به گونهاي متفاوت از آنچه که ما در اينجا مطرح کردهايم، بيان نمودهاند. پرسش اصلي ما اين است که ملاک ديني بودن يک علم - و واقعيت خارجي - چيست؟
پرسش ايشان اين است که از نظر اسلام فراگيري چه علمي واجب است يا چه علمي نافع و مفيد است؟ اما همانطور که گفتيم از اختلاف در تعابير که بگذريم پرسش مرحوم مطهري قابل تأويل به پرسش قبلي است علاوه بر اينکه پرسش اول فراگيرتر از پرسش مرحوم مطهري است زيرا فقط شامل علم نميشود و واقعيتهاي خارجي را نيز در بر ميگيرد.
با اين اوصاف در مجموع ميتوان گفت علمي اسلامي و ديني است که اسلام و دين در مورد آن نظر مثبت و مساعد داشته باشد.
اما برخي از اين علوم اصالتاً مطلوب هستند و برخي چون وسيلهاي براي رسيدن به اهداف و ارزشهاي اسلامي هستند مطلوب ميشوند. به تعبير ديگر برخي از اين علوم در متون ديني بطور مشخص و جدّي مورد اعتماد قرار گرفتهاند مثل جهانشناسي و خداشناسي و اخلاق و حقوق و برخي بطور مشخص و مفصّل مورد توجه قرار نگرفتهاند اما چون وسيلهاي براي رسيدن به اهداف اسلامي هستند واجب و ديني قلمداد ميشوند.
چنانکه ملاحظه ميشود يک علم في حدّذاته مطلوب است و دين مستقلاً به تبيين آن پرداخته است مانند خداشناسي و يک علم مستقلاً مطلوب نيست اما چون مقدمه رسيدن به يک امر واجب است، آن علم واجب و لذا ديني و اسلامي است. مثل يادگيري علم فيزيک و شيمي در جهت رسيدن به خودکفايي اقتصادي جامعه اسلامي يا در جهت مبارزه با دشمنان جامعه اسلامي. اما آنچه که در نقد نگرش مرحوم مطهري و تفاوت آن با ديدگاه چهارم ميتوان گفت اين است که اولاً اين نگرش بيشتر بر پايه نگاه فقهي ميکوشد ديني و غيرديني بودن يک علم را توجيه کند در حاليکه آن ديدگاه چهارم خود را محصور در نگرش فقهي نميکرد و فراتر از زاويه فقهي به تعيين ملاک ديني بودن ميپرداخت ثانياً آيا ديني بودن يا ديني شدن علم فيزيک و شيمي و مانند آن با ديني بودن علم به خدا و پيامبران و... به يک معني هستند؟ علم به خداوند و پيامبران و ملايک و غيره چون در متون ديني از آن سخن گفته شد و در عين حال مستقلاً مطلوب هستند ديني محسوب ميشدند اما علومي مثل فيزيک و شيمي با اينکه در دين سخني از آنها نرفته است اما به صرف اينکه ميتوانند در مسير اهداف اسلامي قابل استفاده شوند علومي ديني و واجب از نظر دين محسوب ميشوند. چنانکه ملاحظه ميشود ميان اين دو نوع از مطلوبيّت علم تفاوت است يعنيميان علمي که مستقلاً مطلوب دين است واز اين رو دين در باب آن بطور مشخص و روشن سخن گفته است و علمي که از باب مقدمهِ رسيدن به يک هدف ديگر مطلوب است و لذا در مورد آن سخن جدّي گفته نشده است.
به تعبير ديگر هم علم نوع اول، ديني و مطلوب است و هم علم نوع دوم ديني و مطلوب است ولي علم ديني نوع اول به ديدگاه دوم از ديدگاههاي چهارگانه پيشين نزديکتر است چون در اين دو نگرش ملاک، توصيه مشخص و مستقل دين به آن علم است و علم ديني نوع دوم به ديدگاه چهارم، نزديکتر است چون در اين دو نگرش نيز ملاک، تاييد غير مستقيم و سازگاري آن علم با اهداف دين است. بنابراين در اينجا ملاک ديني بودن و معني ديني بودن يک علم گرچه نزد مرحوم مطهري به عنوان يک مبنا بيان شده است اما واقعاً به دو مبناي متفاوت تعلق دارند.
در اينصورت آيا ميتوان گفت مبناي اول و دوم يا به تعبير ديگر بنابر تقسيم بندي ما ديدگاه دوم و چهارم با يکديگر تفاوتي ندارند. گويي ديني شدن و يا ديني انگاشتن يک علم با يک مبنا راست نميآيد و در هر زمينه و بستري بايد از مبناي خاص آن بستر کمک گرفت در چنين وضعيتي چگونه ميتوان اصول عقايد را به همان ميزان و معنا ديني و واجب دانست که فيزيک و شيمي را در برههاي از زمان ديني و اسلامي ميدانيم؟ گويي ديني شدن در اينجا تبديل به يک لفظ مشترک و مشترک لفظي شده است که داراي معاني متفاوت است؟ و حداقل بطور يکسان و به يک ميزان علم شناخت خدا با علم تجارت به عنوان مقدمه رسيدن به يکي از مقاصد اسلامي، ديني و اسلامي نيستند.
آنچه که بطور اجمال ميتوان از مطالب مطروحه در باب ملاکهاي ديني شدن يک علم يا واقعيت خارجي نتيجه گرفت اين است که به سختي بتوان به يک ملاک واحدي دسترسي پيدا کرد که در همهِ موضوعات بتوان بر اساس آن، علم يا واقعيت ديني را از غير ديني متمايز و ارزيابي کرد. حداقل اين است که هيچ يک از نگرشهاي چهارگانه پيشين و نيز نگرش مرحوم مطهري در همه جا به تنهايي نميتواند ملاک کافي و کاملي براي تشخيص علم يا واقعيت ديني از غير آن باشد گرچه که برخي از آن نگرشها مثل نگرش دوم و چهارم از قوّت و توانايي بيشتري براي ارزيابي دينيّت علوم و پديدههاي خارجي برخوردار هستند ولي در مجموع هر يک از آن نظريهها در جايي - و نه در همه جا -ميتوانند گرهگشا باشند حال با در نظر گرفتن آنچه تاکنون بيان شد به سراغ توجيه و تبيين هنر ديني و اسلامي برويم.
همانطور که قبلاً گفتيم به زعم ما هنر صورت و سيرتي دارد و اسلام به عنوان يک دين هم در شکل بخشيدن به صورت هنر و هم معني بخشيدن به سيرت هنر، توانمند است. اثر هنري از هر مقولهاي که باشد؛ سينما، تئاتر، مجسمهسازي، نقاشي، موسيقي، شعر و... - از صورت و سيرتي برخوردار استو صورت آن محصول نوعي مهارت و تکنيک است و سيرت آن مبتني بر نوعي معرفت و آگاهي، دين در اين ميان هم بر مهارت و تکنيک اثر هنري تأثيرگذار است و هم بر معرفت و مضمون بکار گرفته شده در آن، گو اينکه شايد نتوان ميزان دخالت دين در تمامي عرصهها و شاخههاي هنري را يکسان و يک اندازه دانست فيالمثل دخالت دين در شکل بخشيدن به صورت يک نقاشي بيش از دخالت دين در شکل بخشيدن به صورت يک شعر است.
با اين اوصاف فيالمثل سينماي ديني، سينمايي نيست که فقط از مضمون ديني و اسلامي برخوردار باشد بلکه صورت و اشکالي که آن محتوي را به نمايش ميگذارند نيز بايد مطابق ضوابط و جهانبيني و ارزشها ديني و اسلامي باشد و يا بالعکس اگر اشکال و صورت يک فيلم هماهنگ با ضوابط ديني باشد اما پيام و محتواي آن فيلم هماهنگ با ارزشها و اهداف ديني نباشد آن فيلم يا سينما هنوز کاملاً ديني نيست. سينماي ديني يا فيلم ديني هنگامي تحقق مييابد که صورت و سيرت آن مبتني بر ارزشها و اهداف و موازين ديني باشد. البته ديني با تمامي گستردگي و وسعتش که شامل تمامي ارزشهاي والاي انساني و بشري است.
ديني بودن يا ديني شدن يک امر ذو مراتب است يعني ما ميتوانيم از ديني و دينيتر شدن سخن بگوييم. از اين رو اي بسا يک اثر هنري از حيث صورت ديني باشد اما از حيث محتوي غير ديني يا بالعکس از جهت مضمون و پيام ديني باشد اما از جهت صورت غيرديني - و نه لزوماً ضد ديني - و اي بسا يک اثر هنري از نظر صورت و سيرت تواماً ديني باشد اما بتوان پرداختي نسبت به آن اثر هنري داشت که آن را دينيتر کند. يک اثر هنري تمام عيار آن است که دين در صورت و سيرت آن تواماً حضور جدي و شفاف داشته باشد.
گو اينکه نميتوان انکار کرد که صورت و سيرت يک اثر هنري در خارج چنان در هم تنيده و با يکديگر در آميختهاند که به دشواري بتوان يکي را از آن ديگري جدا کرد و مستقلاً مورد ارزيابي و داوري قرار داد.
با توجه به کارکرد و جايگاه هنر ديني در حيات بشري شايد در نهايت بتوان گفت هنر ديني - اسلامي در مقام کارکرد هم داراي کارکردهاي منفي بوده است و از آن در مسير باطل بهرهبرداري شده است و هم داراي کارکردهاي مثبت بوده است. از اينرو اگر بخواهيم هنر ديني - اسلامي را براساس کارکردهاي مثبتش معرفي نماييم ميتوان گفت هنر ديني، هنري است که آدمي را از اسارت وسوسهها و هوسها ميرهاند و خدا را با شکوه و عظمت و زيبايي در چشم آدمي مينمايد. هنر ديني، حقبين و حقجو است و با هر صورتي از ظلم و باطل و زشتي سرستيز دارد.
به آدمي غمهاي متعالي ميدهد و غمهاي حقيرش را ميستاند. انبساطها و شگفتيهاي عميق روحي به او ميبخشد و او را از دام شاديهاي کودکانه ميرهاند.
هنر ديني بال و پري است براي برون پريدن از قفس تنگ زمان و مکان و فرصتي است براي تنفس کردن در سرسراي فراخ لازمان و لامکان.
هنر ديني واقعيتي است که بيشتر از جنس راه است تا از جنس مقصد و از همين رو، دعوتي است براي عبور کردن و نه تأکيدي براي ماندن.
هنر ديني تمثّل عطش و التهاب يک روح بيقرار و معطوف به سوي ابديت است. و جان کلام اينکه هنر ديني چيزي جز هنر عاشقي و هنر عاشقان نيست.
عاشق و رند و نظر بازم و ميگويم فاش
تا بداني که به چندين هنر آراستهام
عشق ميورزم و اميد که اين فنّ شريف
چون هنرهاي دگر موجب حرمان نشود
1- تبيين ديدگاه مارتين هيدگر در باب هنر با استفاده از دو رسالهِ او که به فارسي ترجمه شده است صورت پذيرفت. اول رسالهِ سرچشمه اثر هنري در مجموعهاي به نام راههاي جنگلي ترجمه منوچهر اسدي و دوم، پرسشي در باب تکنولوژي ترجمه محمدرضا اسدي
2- تقريري که ما قبلاً از تعريف ابزاري هنر کرديم با تقرير هيدگر از تعريف ابزاري هنر در اينجا تفاوت دارد گرچه داراي شباهتهايي نيز هستند.
3- قابل ذکراست که مقايسه ميان مرحوم فرديد و مرحوم آويني در اين مکتوب ، قياس معالفارق است . چرا که مرحوم فرديد کاملاً مسلط بر عرفان نظري اسلامي و فسلفه غرب و خصوصاً فلسفه هايدگر بود ولي مرحوم آويني نه متبحّردر فلسفه اسلامي و فلسفه غرب و نه متخصص در عرفان نظري اسلامي بود اطلاعات او درباره فلسفه هايدگر نيز بسيار محدود ومجمل بود. اما عليرغم اين تفاوت و فاصله چشمگيري که ميان اين دو است آنچه که باعث شد تا در اين مکتوب ازفرديد و آويني در کنار يکديگر نام ببريم وجه اشتراک ايشان در اين است که هريک متناسب با امکانات علمي و فکريخود بين مفاهيم ديني و عرفاني با فلسفه هايدگر پيوند زدند.
4- مرحوم مطهري در آثار متعددي به مناسبتهاي مختلف از علم مفيد يا علم واجب در بينش اسلامي سخن به ميان آوردهاند از باب نمونه ميتوان به مقاله ايشان در کتاب ده گفتار و همچنين به دو اثر ديگر که در واقع متن مکتوب سخنرانيهاي ايشان است، اشاره نمود يعني کتاب تعليم و تربيت در اسلام و خاتميّت .
لینک کوتاه:
https://www.iranporseman.ir/Fa/News/263/