بزرگنمايي:
«ايدئولوژي انقلاب» افزون بر اين که وضعيت موجود را «نامطلوب» و «بحراني» توصيف ميکند و در تودههاي مردم، «نارضايتي» و «ناخرسندي» توليد مينمايد، بايد داراي «آموزههاي انقلابزا و تحرکبخش» نيز باشد تا بتواند به انقلاب اجتماعي منجر گردد. اما آيا «اسلام» به عنوان مکتب و ايدئولوژي انقلاب، از چنين قابليتي برخوردار است؟
مهدي جمشيدي؛ اسلام به پنج واسطه، در ايجاد انقلاب اسلامي ايران، نقشآفريني بنيادي کرده است: توليد «ايدئولوژي انقلابي»، توليد «کنش انقلابي»، توليد «رهبر انقلابي»، توليد «طبقهي پيشرو انقلابي» و توليد «بسيج فرا طبقاتي انقلابي». در اين بخش، به بيان اجمالي چگونگي مدخليت علّي فرهنگ اسلامي در وقوع انقلاب اسلامي در قالب پنج کارکرد و نقش پيشگفته ميپردازيم.
1- اسلام و توليد ايدئولوژي انقلابي
پيش از به قدرت رسيدن سلسلهي پهلوي، يک ساختار هنجاري و ارزشي بر جامعهي ايران مسلط بود که هرچند با ساختاري هنجاري و ارزشي مطلوب که ساختار هنجاري و ارزشي برآمده از اسلام است، فاصله و شکاف داشت؛ اما اين فاصله و شکاف در مقايسه با دورهي حاکميت سلسلهي پهلوي، آن چنان گسترده نبود. از آغاز استقرار سلسلهي پهلوي، اين فاصله و شکاف به صورت روزافزوني گسترش يافت. سياستها و اقدامهاي «رضا و محمدرضا پهلوي» بر مداري قرار داشت که همواره، هنجارها و ارزشهاي مسلط ديني را به چالش ميطلبيد و سرکوب ميکرد.
در واقع، اين دو در پي محقق ساختن پروژهاي برنامهريزي شده بودند که ماهيتش، اضمحلال ساختار هنجاري و ارزشي مسلط و جايگزين کردن ساختار هنجاري و ارزشي ديگري بود. اين گونه «جايگزيني ساختاري» مورد پذيرش تودههاي مردم قرار نگرفت و نتوانست مشروعيت اجتماعي کسب کند. از اين رو، جايگزيني ساختاري که حاکميت سياسي در پي تحقق آن بود، به شکلگيري تدريجي «تنش ساختاري» انجاميد.
به بيان ديگر «تنش ساختاري»، آنگاه پديد ميآيد که حاکميت سياسي قصد کند ساختار هنجاري و ارزشي مورد پذيرش جامعه را مضمحل کرده و ساختار هنجاري و ارزشي ديگري را جايگزين آن نمايد که فاقد مشروعيت اجتماعي است. تنش ساختاري، يک زمينهي اجتماعي مناسب براي ظهور انقلاب اجتماعي است، اما خود به تنهايي شرط کافي نيست. علامه «مطهري» بر اين باور است که زمينهي شکلگيري نهضت اسلامي مردم ايران که از سال ١٣٤٢ه.ش. آغاز شد[1] و به وقوع انقلاب اسلامي در سال ١٣٥٧ه.ش. انجاميد، پيدايش تنش ساختاري برآمده از تلاش 50 سالهي رژيم پهلوي در راستاي تحميل هنجارها و ارزشهاي سکولاريستي (اعم از ليبراليستي، ناسيوناليستي، استبدادي و...) به جامعهي دينگراي ايران بود که در تضاد آشکار با هنجارها و ارزشهاي اسلامي قرار داشت:
«ريشهي اين نهضت را در جريانهاي نيم قرن اخير کشور از نظر تصادم آن جريانها با روح اسلامي اين جامعه بايد جستوجو کرد. در نيم قرن اخير، جريانهايي رخ داده که برضد اهداف عاليهي اسلامي و در جهت مخالف آرمانهاي مصلحان صد سالهي اخير بوده و هست و طبعاً نميتوانست براي هميشه از طرف جامعهي ما بدون عکسالعمل بماند.»[2]
وي به جزييات و مفاد اين «جايگزيني ساختاري» نيز اشاره کرده است: «آن چه در اين نيم قرن در جامعهي اسلامي ايران رخ داد عبارت است از:
- استبدادي خشن و وحشي و سلب هر نوع آزادي؛ نفوذ استعمار نو، يعني شکل نامريي و خطرناک استعمار، چه از جنبهي سياسي و چه از جنبهي اقتصادي و چه از جنبهي فرهنگي؛
- دور نگه داشتن دين از سياست، بلکه بيرون کردن دين از ميدان سياست؛
- کوشش براي بازگرداندن ايران به جاهليت قبل از اسلام و احياي شعارهاي مجوسي و ميراندن شعارهاي اسلامي؛
- تغيير تاريخ هجري محمدي با تاريخ مجوسي يک نمونهي آن است؛ قلب و تحريف در ميراث گرانقدر فرهنگ اسلامي و صادر کردن شناسنامهي جعلي براي اين فرهنگ به نام فرهنگ موهوم ايراني؛
- تبليغ و اشاعهي مارکسيسم دولتي، يعني جنبههاي الحادي مارکسيسم منهاي جنبههاي سياسي و اجتماعي آن [...]؛
- کشتارهاي بيرحمانه و ارزش قائل نشدن براي خون مسلمانان ايراني و همچنين زندانها و شکنجهها براي متهمان سياسي؛
- تبعيض و ازدياد روزافزون شکاف طبقاتي عليرغم اصلاحات ظاهري ادعايي؛
- تسلط عناصر غير مسلمان بر مسلمانان در دولت و ساير دستگاهها؛
- نقض آشکار قوانين و مقررات اسلامي، چه به صورت مستقيم و چه به صورت ترويج و اشاعهي فساد در همه زمينههاي فرهنگي و اجتماعي؛
- مبارزه با ادبيات فارسي اسلامي که حافظ و نگهبان روح اسلامي ايران است به نام مبارزه با واژههاي بيگانه؛ بريدن پيوند از کشورهاي اسلامي و پيوند با کشورهاي غير اسلامي و احياناً ضد اسلامي که اسراييل نمونهي آن است.
اين امور و امثال اينها، در طول نيم قرن، وجدان مذهبي جامعهي ما را جريحهدار ساخت و به صورت عقدههاي مستعد انفجار درآورد.[3]
آيت الله شهيد تصريح ميکند که انقلاب اسلامي از نظر فرهنگي، تلاش براي «احياي هويت اسلامي» ايرانيان بود؛ چراکه آنها احساس ميکردند حاکميت سياسي با فرهنگ اسلامي، اصطحکاک و تضاد زيادي پيدا کرده است:
«انقلاب اسلامي ايران، تنها قيام عليه استبداد سياسي يا اقتصادي نبود؛ بلکه قيام عليه فرهنگ غرب، ايدئولوژي غربي، دنبالهروي از تفکر غربي بود، بازگشت به هويت اسلامي و خود واقعي و روح جمعي اين مردم بود يعني قرآن. اين قيام نوعي سرخوردگي از راه و روشها و راه حلهاي غربي و بازيابي خود جمعي و ملي اسلامي- ايراني بود.»[4]
آزادي، استبداد ستيزي، نفي استعمار، عدالت، برابري و... جزو ريشهها و هدفهاي انقلاب اسلامي بوده، اما هيچ يک از اينها به تنهايي مراد و مقصود تودههاي مردم نبوده است؛ چراکه تمامي اين اهداف، در درون اسلام تعريف شدهاند و اسلام يک «کل تجزيه ناپذير» است: «آري، يعني همهي آن هدفها، جزو اهداف نهضت است و نه، يعني محدود به هيچ يک از آنها نيست. يک نهضت اسلامي نميتواند از نظر هدف محدود باشد، زيرا اسلام در ذات خود يک کل تجزيهناپذير است و با به دست آوردن هيچ يک از آن هدفها، پايان نميپذيرد.»[5]
علامه «مطهري» بر اين باور است که زمينهي شکلگيري نهضت اسلامي مردم ايران که از سال ١٣٤٢ه.ش. آغاز شد و به وقوع انقلاب اسلامي در سال ١٣٥٧ه.ش. انجاميد، پيدايش تنش ساختاري برآمده از تلاش 50 سالهي رژيم پهلوي در راستاي تحميل هنجارها و ارزشهاي سکولاريستي (اعم از ليبراليستي، ناسيوناليستي، استبدادي و...) به جامعهي دينگراي ايران بود که در تضاد آشکار با هنجارها و ارزشهاي اسلامي قرار داشت.
علامه مطهري اظهار ميدارد:
«بعضي خيال ميکنند اسلام چون دين است، يک معنويت [محض] است و در کنار ساير عناصر [از قبيل آزاديخواهي، عدالتطلبي و...] قرار ميگيرد»[6]، در حالي که «اسلام يک مکتب جامع است.»[7] از اين رو انقلاب اسلامي «همهي جنبههايش آميخته به جنبهي اسلامي بود» [8] «در جامعهي ما واقعاً براي پر کردن شکاف طبقاتي مبارزه ميشد ولي در اين حد مبارزه ميشد که يک رنگ معنوي هم گرفته بود که اسلام ميگويد نبايد شکاف طبقاتي در جامعه باشد[...] جنبههاي آزاديخواهانه هم، رنگ اسلامي به خود گرفته بود.»[9]
«علت عمدهاي که اين انقلاب اسلامي را در جهان، بينظير ساخته اين است که تعرض به خاطر بيعدالتي هم، رنگ اسلامي به خود گرفت، چون اسلام در متن تعليماتش گنجانده است که نبايد بيعدالتي وجود داشته باشد. ما ديديم که وقتي هم که مردم ما عليه بيعدالتي ميجنگيدند و از بيعدالتيها شکايت ميکردند باز تکيهشان روي اهرم دين و مذهب بود، باز ميرفتند سراغ سخنان علي، سخنان پيغمبر، آيات قرآن، يعني همين هم رنگ معنوي به خود گرفته بود. وقتي که ميرفتند سراغ استبدادها و استعمارها و اختناقها و اين که بايد اينها را از ميان برد، باز روي منطق اسلام تکيه ميکردند که اسلام ميگويد با ظالم بايد مبارزه کرد، با استبداد بايد مبارزه کرد، در مقابل خارجي که قصد استعمار تو را دارد بايد ايستادگي کرد، در مقابل اختناق بايد ايستادگي کرد[...].»[10]
«اين انقلاب از ابتدا همه جانبگي دارد؛ به اين نحو که پيکري کامل و جامع دارد که روح اين پيکر را اسلام تشکيل ميدهد؛ يعني انقلابي داريم سياسي، انقلابي داريم اقتصادي، انقلابي داريم اخلاقي و معنوي، انقلابي داريم همه جانبه، ولي روح انقلاب را اسلام تشکيل ميدهد.»[11]
اسلام سازندهي ماهيت انقلاب مردم ايران است و اين فرضيه را با رجوع به شواهد تجربي از قبيل موارد ذيل ميتوان اثبات کرد: «الف) افراد و گروههايي که بار نهضت را به دوش ميگيرند؛ ب) علل و ريشههايي که رابطه با انقلاب دارد؛ ج) هدفهايي که انقلاب تعقيب ميکند؛ د) شعارهايي که به نهضت روح و حيات و تحرک ميبخشد؛ هـ) رهبري که به مقام رهبري ميرسد و تاکتيکهايش»[12]
علامه مطهري دربارهي شعارهايي که تودههاي مردم ايران در سراسر کشور به صورت خودجوش، ساخته و پرداخته کرده و سر ميدادند مينويسد: «شعارهاي اسلامي نهضت، سراسر کشور را از مرکز تا دورترين دهات مرزي گرفته است. کسي به اين مردم ديکته نکرده و برايشان شعار انتخاب نکرده است. اين شعارها را مردم از اعماق ضمير اسلامي خود الهام ميگيرند. در همهي شعارهايي که اين مردم از پيش خود ابتکار ميکنند، شعارهاي غيراسلامي ديده ميشود؟!»[13]
به اين ترتيب بود که انقلاب مردم ايران در سال ١٣٥٧، «انقلاب اسلامي» نام گرفت. اين تعبير خود، به روشني نمايانگر ايدئولوژي، ماهيت و اهداف انقلاب ايران است: «انقلاب اسلامي يعني راهي که هدف، اسلام و ارزشهاي اسلامي است، انقلاب و مبارزه براي برقراري ارزشهاي اسلامي است، يعني مبارزه براي ما هدف نيست، وسيله است. اسلام و ارزشهاي اسلامي براي ما هدف است.»[14] بنابراين، فرهنگ اسلامي هم در يک سوي تنش ساختاري مولد انقلاب قرار داشت، هم ايدئولوژي انقلاب به شمار ميآمد و هم آرمان و مبناي جامعهپردازي پس از انقلاب انگاشته ميشد.
2- اسلام و توليد کنش انقلابي
لازمهي وقوع انقلاب اجتماعي، «نارضايتي» و «ناخشنودي» افراد جامعه از وضعيت موجود است، آن هم در حدي که اصلاح نظام موجود را براي دستيابي به وضعيت مطلوب، کافي نپندارند: «هر انقلابي معلول يک سلسله نارضايتيها و ناراحتيهاست، يعني وقتي که مردمي از وضع حاکم، ناراضي و خشمگين باشند و وضع مطلوبي را آرزو کنند، زمينهي انقلاب به وجود ميآيد.»[15]
اما آيا ناراضي بودن از وضعيت موجود، خود به خود به وقوع انقلاب اجتماعي ميانجامد؟ روشن است که پاسخ منفي است. نارضايتي از وضعيت موجود، آنگاه تحقق انقلاب اجتماعي را فراهم ميکند که به «تحرک عملي و ستيزهجويانهي» تودههاي مردم پيوند بخورد: «انقلاب علاوه بر نارضايي از وضع موجود و آرزومندي وضع مطلوب، چيز ديگري ميخواهد و آن، روحيهي پرخاشگري و روحيهي انکار و طرد و نفي است. ناراضي بودن به تنهايي کاري نميسازد، بلکه هجوم، شورشگري، قيام، تعرض لازم است.»[16]
بدين ترتيب، «ايدئولوژي انقلاب» بايد افزون بر اين که وضعيت موجود را «نامطلوب» و «بحراني» توصيف ميکند و در تودههاي مردم، «نارضايتي» و «ناخرسندي» توليد مينمايد، بايد داراي «آموزههاي انقلابزا و تحرکبخش» نيز باشد تا بتواند به انقلاب اجتماعي منجر گردد. «اسلام» به عنوان مکتب و ايدئولوژي انقلاب، از چنين قابليتي برخوردار است؛ يعني داراي آموزههاي انقلاب و تحرکبخش است که عبارتاند از: «جهاد»، «امر به معروف»، «نهي از منکر» و «شهادتطلبي». در بخش حاضر سعي ميکنيم مدخليت علّي اين آموزهها را در وقوع انقلاب اسلامي، با تکيه بر فهم معناي آنها در چارچوب جهانبيني اسلامي – که مولد و خاستگاه آنهاست- دريابيم.
الف) جهاد و امر به معروف و نهي از منکر
در اسلام، دو آموزهي قطعي «جهاد» و «امر به معروف و نهي از منکر»، نشانگر اين واقعيت است که اسلام، دين نخوت و ظلمپذيري نيست بلکه پيروان خود را دعوت به قيام، خيزش و انقلاب ميکند: «اسلام خصوصيتش اين است که به مردم خودش، حس پرخاشگري، حس مبارزه، حس طرد و نفي وضع نامطلوب را ميدهد. جهاد و امر به معروف و نهي از منکر – هر کدام در جاي خود – اين روحيه و حس را در افراد ايجاد ميکند [...] بدون شک، اسلام يک دين انقلابي است، اسلام دين مبارزه است.»[17]
«در اسلام، عنصر تعرض و تهاجم وجود دارد. آن چه که در اسلام در يک جا به نام جهاد و در جاي ديگر به نام امر به معروف و نهي از منکر وجود دارد؛ يعني بذر تعرض و تهاجم در مقابل وضع نامطلوب حاکم موجود. اسلام ميگويد متعرض باش، مهاجم باش، قيام کن، شورش کن و وضع نامطلوب موجود را در هم بريز تا وضع مطلوب را به وجود بياوري»[18]
آيت الله شهيد، بيشترين حجم بحث خود را بر روي امر به معروف و نهي از منکر متمرکز ساخته و کمتر به مسألهي جهاد اشاره کرده است؛ البته جهاد خود يکي از مصاديق امر به معروف و نهي از منکر به شمار ميآيد. از اين رو، در اين جا به شناخت معنا و ماهيت آموزهي امر به معروف و نهي از منکر و چگونگي تأثير آن بر وقوع انقلاب اسلامي ميپردازيم.
وي در ابتدا تأکيد کرده که قلمرو ايدئولوژي اسلامي، افزون بر احکام فردي، دربردارندهي «احکام اجتماعي» نيز است که جهاد و امر به معروف و نهي از منکر در زمرهي آنها قرار ميگيرند:
«مقررات اسلامي، ماهيت اجتماعي دارد؛ حتي در فرديترين مقررات از قبيل نماز و روزه، چاشني اجتماعي در آنها زده شده است. مقررات فراوان اجتماعي، سياسي، اقتصادي، حقوقي، جزايي اسلام ناشي از اين خصلت است، همچنان که مقرراتي از قبيل جهاد و امر به معروف و نهي از منکر از مسؤوليت اجتماعي اسلامي ناشي ميشود.»[19] از اين رو، امر به معروف و نهي از منکر بر نوعي مسؤوليت عمومي در قبال تحقق اهداف اسلامي در جامعه دلالت دارد[20] «اسلام نه تنها فرد را براي خود و در مقابل خداوند از نظر شخص خود، مسؤول و متعهد ميداند، بلکه فرد را از نظر اجتماع هم مسؤول و متعهد ميداند. امر به معروف و نهي از منکر همين است که اي انسان! تو تنها از نظر شخصي و فردي در برابر ذات پروردگار، مسؤول و متعهد نيستي، تو در مقابل اجتماع خود هم مسؤوليت و تعهد داري»[21] امر به معروف و نهي از منکر در اسلام، ارزش بسيار اصيلي دارد و از ارکان تعليمات اسلامي به شمار ميآيد.[22]) اين اصل يکي از اصول عملي اسلام است که هم در قرآن با صراحت و تأکيد آمده و هم در روايات دربارهي آن بسيار سخن گفته شده است.[23]
در قرآن کريم ميخوانيم:
«وَالمُؤمِنونَ وَالمُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولياءُ بَعضٍ يَأمٌرونَ بِالمَعروفِ وَ يَنهَونَ عَنِ المُنکَر»[24]
مردان و زنان مؤمن، دوستان يکديگرند، امر به معروف و نهي از منکر ميکنند.
همچنين، «اسلام از جهاد و لااقل آرزوي جهاد، جدا شدني نيست؛ صداقت اسلام انسان، با اين معيار شناخته ميشود.»[25]
در تعبير امر به معروف و نهي از منکر، معروف شامل «تمامي هدفهاي مثبت اسلامي» و منکر شامل «تمامي هدفهاي منفي اسلامي» است.[26] امر به معروف و نهي از منکر گرچه با تعبير امر و نهي است، ولي به نصّ حديث، فقه و تاريخ قطعي اسلامي، دربردارندهي به کارگيري هر وسيلهي مشروعي است که براي هدفهاي اسلامي بتوان از آن استفاده کرد.[27]
اما ارتباط اين اصل با شکلگيري انگيزهي انقلابيگري در تودههاي مردم چيست؟ مطهري تأکيد ميکند: «اين اصل، مسلمان را در حال يک انقلاب فکري مداوم و اصلاحجويي جاودان و مبارزهي پيگير و ناآرام با فسادها و تباهيها نگه ميدارد.»[28]
«امر به معروف و نهي از منکر يعني اگر وضع حاکم، وضع نامطلوب و غير اسلامي بود تو نبايد تسليم وضع بشوي و تمکين وضع بکني؛ تو بايد براي طرد، نفي و انکار اين وضع، جهت برقرار ساختن وضع مطلوب و ايدهآل کوشش کني. جهاد هم همينطور است. [...] اگر در مکتبي عنصر تعرض و تهاجم نسبت به ظلم و ستم و اختناق وجود داشته باشد، اين مکتب ميتواند بذر انقلاب را در ميان مردم خود بکارد.»[29]
اما با وجود اينکه «سراسر قرآن، حماسهي پيکار و جهاد و امر به معروف و نهي از منکر است»[30] ، آيت الله شهيد تصريح ميکند که «بايد اعتراف کنيم که مفاهيم ديني در عصر ما از هرگونه حماسه تهي گشته است.»[31] وي ميگويد: «اگر اين اصل در دورههاي اخير متروک نشده بود، در جامعهي اسلامي، مصلحان اجتماعي و ديني زيادي ظهور ميکردند.»[32]
از اين رو، ايشان همواره اصرار ميورزيد که تلقي متعارف از آموزههاي اسلام را به سوي تحرک، تکاپو و خيزش، متحول سازد: «دراين عصر، بايد علاقهمندان و آشنايان به مفاهيم واقعي اسلام، سعي کنند بار ديگر حماسه را که رکني از مفاهيم اسلامي بود، بدانها برگردانند.»[33]
سرانجام، اين تلاش فکري و فرهنگي به ثمر نشست و از متن خوانش انقلابي و حماسي از اسلام، خيزش انقلابي تودههاي مردم ايران شکل گرفت و انقلاب اسلامي واقع گرديد: «خوشبختانه به قدر کافي اين بذر[بذر انقلابخواهي و عصيانطلبي] در ميان ما پاشيده شده است، بعد از آن که سالها بلکه قرنها بود که جهاد و امر به معروف و نهي از منکر و مبارزه، در ميان ما فراموش شده بود.»[34]
روي آوردن مردم به آموزههاي انقلابزاي اسلام، نتيجهي تبليغها و آگاهيبخشيهاي امام خميني(ره) و روحانيون بوده است: «مسلمانان و رهبران انقلابي، بذر اين حالت تهاجم، تعرض و شورش بر نظامهاي فاسد حاکم را در حالي که از روح اسلامي سرچشمه ميگرفت در روح ملت مسلمان ميکاشتند و همين خود يک دگرگوني روحي بنيادي در جامعهي ما به وجود آورد.»[35](*)
ادامه دارد...
پينوشتها:
1. مرتضي مطهري، بررسي اجمالي نهضتهاي اسلامي در صد سالهي اخير، تهران: صدرا، 1386، ص61.
.2 همان، ص ٦٥.
3. همان، صص٦٦-٦٥
4. مرتضي مطهري، آينده انقلاب اسلامي ايران، تهران: صدرا،١٣٨٧، ص ٢٤٧
5.همان، بررسي اجمالي نهضتهاي اسلامي در صد سالهي اخير، ص ٦٩
6. همان، آيندهي انقلاب اسلامي ايران، ص ١٢٦
7. همان، ص١٢٦
8. همان، ص١٢٩-١٢٨
9. همان، ص ٦٨[9]
10. همان، ص١٢٦[10]
11. همان، ص ٢٧٧[11]
12. مرتضي مطهري، يادداشتهاي استاد مطهري. جلد دهم. تهران: صدرا ، ١٣٨٥، ص ٢٥[12]
13. همان، بررسي اجمالي نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير، ص ٦٧[13]
14. همان، آينده انقلاب اسلامي ايران، ص٩٢[14]
15. همان، ص٩٠[15]
16. همان، صص١١٩-١٢٠[16]
17. همان، ص٩٠[17]
18. همان، ص١٢٠[18]
19. مرتضي مطهري، مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي: وحي و نبوت، جلد سوم، تهران: صدرا،١٣٨٧، ص ١١٦[19]
20. همان، حماسهي حسيني، جلد دوم. تهران: صدرا ،١٣٨٧، صص١٦٠-١٦١[20]
21. همان، حماسهي حسيني، جلد اول. تهران: صدرا ،١٣٨٧، ص ٢٠٧[21]
22. همان، حماسهي حسيني، جلد دوم، ص ١٥٩[22]
23. همان، ده گفتار، تهران: صدرا ،١٣٨٨، ص ٧٣[23]
24. سورهي توبه، آيهي ٧١ [24]
25. همان، قيام و انقلاب مهدي(عج) از ديدگاه فلسفهي تاريخ. تهران: صدرا ،١٣٨٧، ص ٧٩[25]
26. همان، حماسهي حسيني، جلد دوم، ص ١٥٩[26]
27. همان، ص ١٥٩[27]
28. همان، مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي: وحي و نبوت، جلد سوم، ص١٢٢[28]
29. همان، آيندهي انقلاب اسلامي ايران، صص ٩٠-٩١[29]
30. همان، علل گرايش به ماديگري، تهران: صدرا ،١٣٨٦، ص ١٨٤[30]
31. همان، ص١٨٠[31]
32. همان، ده گفتار ،ص ١٠٠[32]
33. همان، علل گرايش به ماديگري، صص١٩٣-١٩٤[33]
34.همان، آيندهي انقلاب اسلامي ايران، ص ٩١[34]
35. همان، صص ١٣٣-١٣٤[35]